-قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
-بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید.
-به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
-ورثه حق دارند با طلبکاران من کتککاری کنند.
-عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.
-کارت شناساییم به همراه دو قطعه عکس مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
-روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
-کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند.
-گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
-کله مرغ برای سگها یادتون نره چون گناه دارند گشنه بمونند.
-در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
-از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش میطلبم و خواهش میکنم پشت سرم حرف در نیارید.
-التماس میکنم کفنم را از یک پارچه مارکدار انتخاب کنید تا جلوی آدمهای تازه به دوران رسیده کم نیاریم.
-به مرده شوی بگویید مرا با چوبک بشوید چون به صابون و پودر حساسیت دارم.
-چون تمام آرزوهایم را به گور میبرم، سعی کنید قبر مرا بزرگ بسازید که برای آنها هم جا باشد.
نویسنده » زینب » ساعت 2:31 صبح روز چهارشنبه 88 بهمن 7
آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه با غذا و میوه ی آن جشن افطاری کنید البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها پیش فامیل مقابل آبروداری کنید میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه چون بخاری بهر نظیم دما، کاری کنید ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک دست و پا را استفاده، آن هم ابزاری کنید لامبادا، تانگو و بابا کرم یا هرچه هست از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید البته هرچیز دارد مرزی و اندازه ای پس نباید رقص های نابه هنجاری کنید حرکت موزون اگر در کرد از خود، دیگری با شاباش و دست و سوت از او طرفداری کنید کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟ با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنی
نویسنده » زینب » ساعت 9:41 عصر روز یکشنبه 88 آذر 22
دخترای پاک ایران، روزتون مبارک ..
نویسنده » زینب » ساعت 7:34 عصر روز دوشنبه 88 مهر 27
سلام
امروز که خورشید خانم
طلوع کرد همگان می دونستن که روز خوبی با حضور گرم
دوستان پارسی بلاگی در این هوای سرد
خواهیم داشت ( البته تو شهر ما که هوا سرده و بخاری ها روشن شدن. شما رو نمی دونم) می دونین چرا؟
چون تولد دو سالگی وبلاگ طنز وفا دات کام هست...
همه تون به این تولد دعوتین . هورررررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااا تولده عید شما مبارک...
تو این روز قشنگ می خوام یه آرزوی توپ کنم........!
امیدوارم به همه ی آرزو هاتون برسین......
خوب حالا آماده این؟
امروز 3 مهر روز تولد وبلاگ اینجانبانهستش. و ما خوشحال داریم برا شما برنامه اجرا میکنیم .
اول میریم اجرای کنسرت...
نوبتی هم باشه نوبت کادو دادنه ...خوب حالا دوستن عزیز هدیه هاتونو بیارین.
همه بگین هوراااااااااااااااااااااااا
کادو اول رو رو باز میکنیم...
دومی
سومی
چهارمی
پنجمی
.
.
.
.
.
و بالاخره کادوی من به وبلاگ عزیزمون
حالا کیک رو بیارین.
همه باهم بگین
تولدت مبارک بیا شمعها رو فوت کن....
هوراااااااااااااااااااااا تولدت مبارک ...
صد سال به این سالها
خوب دوستان بفرمایین پذایرایی .. حالا همه آماده بشین می خوام یه عکس یادگاری بگیرم
آماده ؟ یک .. دو ... سه..
ایشالا صد ساله بشه
خوب دیگه پارتی تموم شد. مرسی که زحمت کشیدید و اومدید
همه ی روزاتون شاد باشید و سلامت..
نویسنده » زینب » ساعت 5:0 عصر روز جمعه 88 مهر 3
دخترها نمیتوانند
1- با داشتن دماغی تیر کمونی یا عقابی متالیک به جراح مراجه نکنند!
2- با دیدن یکی خوش تیپتر از خودشون، میگرن نگیرن و از زور ناراحتی غش نکنند!
3- با داشتن قدی کوتاه کفش پاشنه 60 سانتی نپوشند و احساس قد بلندی نکنند!
4- روزی 24 ساعت با تلفن حرف نزنند!
5- روزی 30-40 هزار تومان آت و اشغال نخرند!
6- از مهمونی و عروسی و برای هم خالی نبندند و با خالیبندی لایه اوزون رو سوراخ نکنند!
7- با یه دماغ عمل کرده احساس خوشگلی نکنند و فکر نکنند که مادر زادی همینجوری بودن!
8- مطالب چرت و پرت این قسمت رو بخونند و از عصبانیت سکته نکنند!
پسرها نمیتوانند
1- با داشتن هیکلی ضایع تیشرت تنگ نپوشند و فیگور نگیرند!
2- از کلاس پنجم دبستان صورتشون رو سه تیغه نکنند و after shave نزنند!
3- پس از یافتن اولین مو در پشت لب احساس مردانگی نکنند و به فکر ازدواج نیفتند!
4- در میهمانیها و محافل خانوادگی احساس بامزگی نکنند و چرت و پرت نگویند!
5- ادعای با مرامی و با معرفتی و با وفایی و غیره نکنند!
6- کت و شلوار صورتی با بلوز زرد نپوشند و کراوات قهوهای نزنند!
7- احساس با غیرتی نکنند و راه به راه به آبجی کوچیکه گیر ندهند!
8- از 9 سالگی پشت ماشین باباشون نشینند و پدر ماشین رو در نیارند!
9- چرت و پرت نگند و از خودشون تعریف نکنند!
نویسنده » زینب » ساعت 10:1 عصر روز سه شنبه 88 شهریور 31
من هلاک تو و خاک زیر پاتم، توپولف!
من زمین خوردهی جعبه ی سیاتم،توپولف!
کشتهی تیپ زدن و قـدّ و بالاتم، توپولف!
مردهی ریپ زدن و ناز و اداتم، توپولف!
قربـون اون نوسانــات صداتم، توپولف!
یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
****
وقتی عشقت میکشه گاهی با کلّه می شینی
به جـــــای باند فرود، توی محلّه می شینی
یا میری تــــوی ده و رو سر گلّه می شینی
زودی مشهور میشی، رو جلد مجلّه می شینی
پی گیرعکســــــا و تیتر خبراتم توپولف!
یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
.....
400)width=400;">
****
تو که هی رفیقــــای ایرونیتو یاد می کنی
کی میگه تــــو انبارای روسیه باد می کنی؟
ما رو پیک نیک می بری، سقوط آزاد می کنی
خدا شــــادت بکنه ، روحمونو شاد میکنی
بری تا اون سر اون دونیا(!) باهاتم، توپولف!
یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
نویسنده » زینب » ساعت 5:26 عصر روز چهارشنبه 88 شهریور 4
نویسنده » زینب » ساعت 1:4 عصر روز چهارشنبه 88 مرداد 28
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می
رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در
کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از
آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟
یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.
همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما
ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند.
بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را
زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد
بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی
ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای
بوده است.
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها
را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز
کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در
کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی
ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت:
صبر کن تا نشانت بدهم.
سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک
توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت
کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و
رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا
نویسنده » زینب » ساعت 8:2 عصر روز یکشنبه 88 مرداد 18