سفارش تبلیغ
صبا ویژن










درباره نویسنده
زینب - وفا دات کام
مدیر وبلاگ : زینب[78]
نویسندگان وبلاگ :
بتول[22]
علی[15]

تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
طنز
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388


لینک دوستان
آخرالزمان و منتظران ظهور
بندیر
نهان خانه ی دل
SIAH POOSH
هیس
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
فانوسهای خاموش
بازی موبایل،بازی جاوا،بازی سیمبین،دانلود بازی موبایل های جدید
عشق در کائنات
یادداشتها و برداشتها
بوی سیب BOUYE SIB
جاده مه گرفته
اسطوره عشق مادر
نور
کلبه حقیرانه من
پاتوق دخترها وپسرها
کرانه های آسمان
..:: تــــــــــــــه دیگ ::..
کان ذن ریو کاراته دو ایلخچی
اخراجیها
**اشک یخی**
برو بچه های ارزشی
جالب و دیدنی...!!!
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
دوزخیان زمین
محمد شادانی
سه فاز بازار
عکس
آهــــــــــــــــــــاوران
ESPERANCE
صبح دیگری در راه است ....
PATRIS
حرف های قشنگ
شیعه مذهب برتر Shia is super relegion
فرشته سیاهپوش
سیب گلاب
تنها
راه را با این می توان پیدا کرد
انا مجنون الحسین
نسیم وحی
the boy iranian..........................i love iran
سرگرمی
خورشید
هر روز به روزیم
مسافری تاناکجا.مجله اینترنتی طنرناکجا آباد -نثرهای ادبی سیاوش
دریچه
خانه اطلاعات
***تبلیغات اگاهی است *****
آوای عشق
خـــوش آمدیــــد....
یا زهرا (س) مدد
باران
دیـــــــار عـــــــاشـقـــــان
....ازاد....
اردبیل شهری برای همه
همه چی پیدا میشه ( جک شعر ظنز عکس )
دنیای واقعی
● باد صبا ●
عکس
ابراهیم معنوی
نیار یعنی آرزو
دانشـــــــــمندی برای تمــــــــام فصــــــــــول
موقتاً بدون نام
درموردهمه چیز و همه جا
محرما نه
:::...دانـلــود مـرکـزی...:::
رویای معین
پادشاه پارس
ترنج
موج آزاد اندیشی اسلامی
عمومی
زندگی باید کرد...
فاااااصله...
تو میتونی !! اخبار جنبش دانلود سرگرمی عکس کلیپ آهنگ اس ام اس جک
عاشق تنها
((( بهترین سایت دانلود موزیک )))
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
ورزش
خلوت تنهایی
پیداوپنهان
اس ام اس عاشقانه
SAVALAN
**** نـو ر و ز*****
پروژه , پروژه های دانشگاهی ، پروژه های دانشجویی
سعید اکبری
ترجمه قرآن کریم به چند زبان زنده دنیا
وفــــــــــــا دات کام
کتیبه ی زندگی(مهدی)
چرندوپرند
شبهای ممکو
عشقانه دوستیابی
tiger
دانلود جدیدترین اهنگها
سوز و گداز
من و زندگی
آخرین خبرها last news


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
زینب - وفا دات کام


آمار بازدید
بازدید کل :152865
بازدید امروز : 6
 RSS 

   

پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش
بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک
پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترین پیش
داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :


پدر عزیزم،
با
اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم
فرار کنم، چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم. من
احساسات واقعی رو با ملیسا پیدا کردم، او واقعاً معرکه است، اما می دونستم
که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای
تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات
نیست، پدر. اون حامله است.ملیسا به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم.
اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون. ما یک رؤیای
مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. ملیسا چشمان من رو به روی حقیقت
باز کرد که ماریجوانا واقعاً به کسی صدمه نمی زنه. ما اون رو برای خودمون
می کاریم، و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای
تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خوایم. در ضمن، دعا می کنیم که علم
بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و ملیسا بهتر بشه. اون لیاقتش رو داره.
نگران نباش پدر، من ?? سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز،
مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو
ببینی.

با عشق،
پسرت،
دانیال

پاورقی : پدر، هیچ کدوم از
جریانات بالا واقعی نیست، من بالا هستم تو خونه مهدی. فقط می خواستم بهت
یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم هست نسبت به اعلام نتایج دانشگاه
که روی میزمه. دوسِت دارم! هروقت برای اومدن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن


نویسنده » زینب » ساعت 6:6 عصر روز یکشنبه 88 اردیبهشت 27

معنای سیزده جمله کلیدی پزشکان
1) این بیماری شما باید فوری درمان بشه:
یعنی من ماه بعد قراره برم مسافرت و معالجه این بیماری خیلی ساده و سودآوره و بهتره زودتر ترتیبش رو بدم!

2) خوب بگید ببینم مشکلتون از کی شروع شد:
یعنی من از بیماریتون چیزی نفهمیدم و ایده ای ندارم و امیدوارم شما خودتون سرنخی به من بدین!

3) یک وقت دیگه از منشی برای آخرهای این هفته بگیر:
یعنی من امروز با دوستام دوره دارم، باید برم زودتر بزن به چاک!

4) هم خبرهای خوب و هم خبرهای بد براتون دارم:
یعنی خبر خوب اینه که من قراره یه ماشین جدید بخرم و خبر بد اینکه شما باید پول اونو بدین!

5) من به این آزمایشگاه اطمینان دارم بهتره آزمایشهاتون را اونجا انجام بدین:
یعنی من 40 درصد از پول آزمایش بیمارانی که به اونجا معرفی می کنم را می گیرم!

6) دارویی که براتون نوشتم داروی خیلی جدیدیه:
یعنی من دارم یه مقاله علمی مینویسم و میخواهم از شما مثل موش آزمایشگاهی استفاده کنم!

7) اگه تا یک هفته دیگه خوب نشدید یه زنگ به من بزنید:
یعنی من نمی دونم بیماریتون چیه شاید خود به خود تا یک هفته دیگه خوب بشه!

8) بهتره چندتا آزمایش تکمیلی هم انجام بدین:
یعنی من نفهمیدم بیماریتون چیه. شاید بچه های آزمایشگاه بهتون کمک کنن!
جوک
9) این بیماری الان خیلی شایعه:
یعنی این چندمین مریضیه که این هفته داشتم باید حتما امشب برم سراغ کتابهای پزشکی و درمورد این بیماری مطالعه کنم!

10) اگه این عوارض از بین نرفت هفته دیگه زنگ بزنید وقت بگیرین:
یعنی تا حالا مریضی به این سمجی نداشتم خدا را شکر که هفته دیگه مسافرتم و مطب نمیام!

11) فکر نمی کنم رفتن پیش فیزیوتراپیست فایده ای داشته باشه:
یعنی من از فیزیوتراپیستها نفرت دارم نرخ های ما رو شکستن!

12) ممکنه یک کمی دردتون بیاد:
یعنی هفته پیش دو تا مریض از شدت درد زبونشون رو گاز گرفتن!

13) فکر نمی کنید این همه استرس روی اعصابتون اثر گذاشته باشه:
یعنی من فکر می کنم شما دیوونه هستین و امیدوارم یک روانشناس پیدا کنم که هزینه های درمانتون رو باهاش قسمت کنم.


نویسنده » زینب » ساعت 8:7 عصر روز چهارشنبه 88 اردیبهشت 23

 باشگاه بدن سازی ابرام سر شانه

اگر اندازه دور بازوی شما ، برابر با اندازه دور ران پای مورچه است ...
اگر آنقدر لاغر و سبکید که بادهای پاییزی به راحتی ، قادر به معلق کردن شما در هوا می باشند ...
اگر هرکس که شما را از بغل نگاه می کند ، با مانیتور LCD اشتباهتان می گیرد ...
اگر برای پیدا کردن پیراهن سایز زیر SMALL که برایتان گشاد نباشد با مشکل مواجه می شوید ...
اگر مردم در ایستگاه اتوبوس شما را با میله تابلوی ایستگاه و در خود
اتوبوس با میله های تعبیه شده برای گرفتن دست ، اشتباه می گیرند ...
اگر به راحتی قادرید که از لای میله های حفاظ پنجره خانه تان ، وارد آن شوید ...
اگر برای ثابت ماندن در جای اولیه و نیفتادن شلوارتان ، همیشه مجبورید با
یک دست آنرا بچسپید و یا از طناب و کش برای ثابت نگه داشتن آن کمک بگیرید
...
اگر بدن شما متشکل از چهار عدد استخوان و یک روکش پوستی است ...
اگر می خواهید ، هرکسی که شما را می بیند با عدد ? اشتباه بگیردتان ...
اگر می خواهید ، فاصله بین پوست و استخوان خود را با ماهیچه پوشش دهید ...
اگر می خواهید قطر گردنتان از اندازه سرتان بیشتر باشد ...
اگر می خواهید ، وقتی در تابستان ، تی شرت برادر کوچکتان را می پوشید و در
خیابان قدم می زنید ، تمام سرها به سمت شما بچرخند و ملت با حسرت به
همدیگر بگویند : اووووووووووه ! یَره ! بدنشو نیگا ، کاش بدن منم اینجوری
بود !
اگر می خواهید که امسال در مسابقات مردان آهنین ، حَلبین ، آلومینیومین و
... شما با افتخار بر سکوی قهرمانی بایستید و مدال آب طلا ! را بر گردن
بیاویزید ...
اگر می خواهید ، زمانیکه اتومبیلتان پنچر می شود ، بجای استفاده از جک ،
با یک دستتان آنرا بلند کنید و با دست دیگرتان چرخ را تعویض نمایید ...
اگر از پول زور دادن به زورگیرهای محله به تنگ آمده اید و می خواهید که خودتان گُنده لات محل شوید ...
اگر می خواهید که بجای انعام و شیرینی بچه ها و پول های کلان دیگری که
هرسال موقع اسباب کشی مجبورید به چندین کارگر بدهید ، خودتان یکنفری تمام
اثاثیه منزل را جا به جا کنید ...
اگر می خواهید که فرزندانتان شما را به مانند داداش کاییکو ، ملوان زبل ، هرکولس ، هالک و ... دوست داشته باشند ...
اگر می خواهید ، جاده صاف بدن خود را پر از دست انداز و سرعت گیرهای ماهیچه ای کنید ...
و اگر نمی خواهید که مردم بیش از این در کوچه و خیابان شما را با اسامی
نامربوطی همچون : سوخول ، ماکارونی نپخته ، لاغر مردنی ، خیار ، اسکلت ،
مارمولک ، لوله پولیکا ، لیسک ، میخ ، تار عنکبوت ، سیخ کبریت ، نی قلیون
، صدا بزنند ...
لحظه ای درنگ نکنید و از همین امروز اقدام به ثبت نام خود در باشگاه ما نمایید .
باشگاه بدن نما ، با بهره گیری از اساتید و مربیان صاحب نام پرورش اندام و
قهرمانان مدال آور در سطح مسابقات قویترین مردان محله ، و با دارا بودن
انواع دستگاه ها و وسایل مجهز بدنسازی ( بادی بیلدینگ )، پرورش اندام ،
پاور لیفتینگ ، باسکول جهت وزن کشی و یک عالمه وسایل دیگر سالم و در حد نو
! عضله و ماهیچه را با بدن شما آشتی خواهد داد .
باشگاه بدن نما ، ارائه دهنده انواع پروتئین ها ، مکمل های غذایی ، هورمون
ها ، مواد نیروزا و ... در اشکال : پودر ، قرص ، شربت و آمپول ، برای
ورزشکاران کم صبری که می خواهند یک شبه ره صد ساله را بروند و هرچه زودتر
، به بار نشستن عضلاتشان را ببینند ، با کمترین عوارض جانبی از قبیل :
ریزش مو ، جوش صورت ، نازایی و ... با علامت استاندارد سیروس بدن با درپوش
اطمینان و برچسب شب رنگیه هالوگرام .
با ?? درصد تخفیف جهت قهرمانان جهان !
با هر عدد ایران چک ?????? ریالی ، ما یک عدد ماهیچه به بدن شما اهدا خواهیم کرد ( تعیین جای ماهیچه ، بر عهده مشتری است ) !
هرچقدر که پول بیشتری بدهید ، صاحب عضلات و ماهیچه های بیشتری خواهید شد (
بدون هیچگونه محدودیت و سهمیه بندی و بدون نیاز به کارت ماهیچه ) !
با حضور دائمی آقایان : آرنولد شوارتزنگر ، دوریان یتس ، لاری اسکات ،
رونی کولمن ، علی تبریزی ، شهریار کمالی ، سامان سرابی و چندی دیگر از
قهرمانان پرورش اندام آسیا ، جهان و مستر المپیا در باشگاه بدن نما (
البته فعلا از پوستر این عزیزان بر روی دیوارهای باشگاه ، بهره خواهیم برد
) !!!
با مدیریت : ابرام سرشانه ، غلام پشت بازو ، سیا کول و کامی کاییکو
در ضمن باشگاه بدن نما ، افتخار دارد که به اطلاع تمامی بانوان محترم محله
برساند که این باشگاه در شیفت صبح ، با مدیریت و مربی گری سرکار خانوم
نازی باربی ، آماده ثبت نام از بانوان محترم در رشته های مختلف از جمله :
انواع ورزش های هوازی ( ایروبیک ) ، استپ ، یوگا ، بدنسازی ، فول کونتاکت
، کیک بوکسینگ ، کیوکوشین کاراته ، کشتی کج ، بوکس ، دفاع شخصی ، مبارزه
تن به تن با شوهر ، پرتاب ساتور از آشپزخانه ، جویدن خرخره ، درآوردن چشم
، ضربه فنی سرعتی ، کف گرگی عشقولانه ، پول زور گیری از شوهر ، قرار دادن
شوهر در مایکروویو ، پرتاپ سماور آب جوش و ...می باشد !
ساعات کار باشگاه :
صبح خیلی زود ، مخصوص بانوان : از ??صبح ! الی ??
بعد از ظهر ، مخصوص آقایان ( با توجه به شغل تمام وقت آنها ! ) : از ?? شب الی ??
تلفن های تماس :
تلفن ثابت : با پرداخت به موقع شهریه ، ما را در خریدن یک خط تلفن ثابت ، یاری بفرمایید !
تلفن همراه : با پرداخت به موقع شهریه ، ما را در خریدن شارژ برای سیم کارت اعتباریمان یاری بفرمایید

نویسنده » زینب » ساعت 8:38 عصر روز دوشنبه 88 اردیبهشت 7

همین که تو نگاه می کنی

 

و من نگاه می کنم

 

تا ببینیم کدامیک از ما نگاه می کند

 

خود ِ خود ِ عشق است.


با اولین قطار باید برگردم .

 

زاده ی بهار،

 

شعری بخوان!

 

کلاغ ها منتظر من اند ...

 

-[مسافرین محترم ِ پائیز، لطفن ...]-




نویسنده » زینب » ساعت 6:21 عصر روز شنبه 88 فروردین 29

سال جدید اومده در وا کنین
اونو تو خونه ها ی خود جاکنین

سال جدید چیزی سرش نمی شه
گاوه، ازهیچی خبرش نمی شه

مواظب شاخای گـُندش باشین
باهاش پسر خاله و قاطی نشین

اگه رو شاخ گاو بچرخه امسال
می زنه بدجور به همه ضدحال

یهودیدی ویرش گرفت و خر شد
اوضاعمون از این که هس بتر شد

شاید جنون گاوی اش گــُل کنه
سال جدید آدما رو خُل کنه

بده به ما به جای گندم و نون
کاه و سبوس و یونج? فراوون

سهمیه بندی کنه شیر و ماسش
بالا بره دک وپـُز وکلاسش

یا بگه گاوا باید آدم بشن
یه باره نه ، یواش و کم کم بشن

یهو دیدی گاو حسن عزیز شد
یه شامپو زد به جونش و تمیز شد

رونق می ده به صادرات شیری
به جاش میاد بنز و فیات شیری

مشتی حسن میشه یه آقا زاده
بادی به غبغب وپراز افاده

اون زن ترکی رو دیگه نمی خواد
خاله قزی دیگه بهش نمیاد

او دیگه عاشق جنیفر میشه
ماشین عشق مشتی پنجر میشه

اکتور هالیوود میشه مش حسن
بهتراز اون چه بود میشه مش حسن

یهو دیدی کاندید فیلم کن شد
کاپ طلا نصیب مش حسن شد

اتل متل توتوله شد قدیمی
گاو حسن کوتوله شد قدیمی

حالا (حِسی جَک ) شده مشتی حسن
ستاره ای تک شده مشتی حسن

وقتی خلاصه (اوضا گا بی) میشه
چغندرم قاطی گلابی می شه



نویسنده » زینب » ساعت 5:22 عصر روز چهارشنبه 88 فروردین 12

- پروردگار محترم، بنده که شما رو هیچ وقت نمی‌بخشم، از اون لحاظ.... شما هم
همینطور البته. می‌گم حالا که بی حساب شدیم و صفر شد، می‌شه شما در همون
جهت یه قدم فیلی مثبت بردارین، لطفاً. خیلی ممنون
- حافظه و فراموشی موجودات کریهی هستند. هابیل و قابیلی هستند که همدیگر را
به قصد کشت می‌زنند ولی هیچ‌کدام از پا در نمی‌آیند، تا روزی که آلزایمر
بگیریم.
- دوشنبه های بی استاد،دانشگاه بی دوشنبه روز پاگیر شدن من، روز پیگیر شدن تو، روزی که کُلاهامونو سفت چِسبیدیم، سرامونو باد برد
....
- وقتی می‌گیم «فرار مغزها» به نظر داستان ساده می‌رسه. آقای مغزدار سوار
هواپیما میشه و در این‌ور پیاده میشه. بعد تاکسی می‌گیره و میره ناسا روی
پروژه مریخ‌نورد کار می‌کنه. در عمل این اتفاق نمی‌افته. حداقل برای
خیلی‌ها. اون خیلی‌ها، که شامل همه آدم‌های بالا میشه، از هوش‌شون استفاده
می‌کنن برای این‌که زبان‌شون رو بهتر کنن و جا بیافتن. برای این استفاده
می‌کنن که از «سیمپسون‌ها» سر در بیارند و انواع مشروب رو بشناسن که ضایع
نشن در یک مهمونی. روش غذا خوردن هم هست و روش توالت رفتن. با این همه
دل‌مشغولی وقتی برای کار دیگه نمی‌مونه. اینها مستهلک میشن.
- در قصه‌ها، کچل کفترباز عاشق چل گیس بود!
- همایش تمام شده بود و همه داشتند سالن را ترک می کردند از یکی از شرکت
کنندگان که در عالم تناولات خود بود پرسیدم: ببخشید برداشت شما از
گردهمایی حاضر چه بود؟ با بی‌حالی جواب داد: برداشت من فقط سه سیب بود و
یک پرتقال!
- اگه پاتو از رو دم ما ورداری می‌بینی که بلدیم باهاش گردو هم بشکنیم.

- باید یک بی سیم بزنم به بالا، گزارش بدم... آدم گاهی وقتا فشنگ کم میاره... از بس نمی‌دونه تو چند تا جبهه باید بجنگه.
- تا حالا به صدای پای آب فکر کردی؟... یاد سهراب و کتاب فارسی دبیرستان
افتادین؟... حالا تصور کنین که وقتی تو رختخواب دراز کشیدی و داری
گوسفندها رو می‌شمری، یا شاید هم داری کار دیگه‌ای می‌کنی - عجب ذهن
منحرفی هم داری! حال کردم با طرز تفکرت!- صدای چیکه‌ی آب تمرکزت رو بهم
بزنه و نتونی بخوابی. تو این لحظه‌ست که دلت می‌خواد هر چی از دهنت درمیاد
به زمین و زمان و سهراب و گوسفندها و بقیه‌ی عوامل بگی!

- یه روز دبیر ادبیات ما اومد تو کلاس دیدیم ای دل غافل که لباس زیرش از بالای
شلوارش زده بیرون و هروقت هم میاد به قسمت‌های بالای تخته اشاره کنه، عمق
فاجعه بیشتر نمایان میشه. فکر می‌کنید بیشترین سوالی که در اون کلاس
پرسیده شد چی بود؟ درست حدس زدید: «آقا ببخشید اون بالای تخته چی نوشته؟»
- در طرح ترمیم و تعویض آسفالت خیابونا و پیاده‌روها، خط‌کشی‌های چهارراه
نزدیک خونه ما محو شده. قبلاً که خط‌کشی‌ها وجود داشت، همیشه حق تقدم با
راننده‌ها بود. ولی حالا باید جونمون رو کف دست‌مون بگیریم و از خیابون رد
بشیم
-کاش می‌شد یه جایی توو این اینترنت ِ لعنتی تو رو پیدا می‌کردم و دانلودت می‌کردم.
- تا حالا این حس رو داشتین که وقتی غمگینین یا همه‌ی منفی‌های دورو برتون رو می‌بینین، حس کنین خیلی حالیتونه!؟
-نمیدونم کجا خوندم،گاهی وقتها هر بوی گندی که با هواکش می جنگد،خیال می کند دُن کیشوت است. البته بگذریم که هنوز گاهی در خلوت خودم، میرم سراغ آسیاب بادی قدیمی،نیزه م را فرو می کنم توی پره ش.
-آن چه صرف می‏کنند, فعل است. آن چه می‏کنند, خیلی هم می‏کنند, خوب هم می‏کنند, اگر صرف کند, دوستی‏ست.
-هر جا میرم با تو، آخرش باید تو صف وایسم

-صد چوق شیتیل تپل مارو ملا کردی که
شماره تیلیف دسی طرف رو لو بدی، ندادی. گفتیم خٌب، خیالی نی. حالا اقلندش
لوطی‌خورش کن و مٌقر بیا بینیم اون کفتر پلاکی که جلد کرده بودیم تو
حیاط‌شون دم پاشوره بیاد پایین... واسه اون دون پاچید؟ آره دیگه همون وخ
که گوشی موبایل دسش بود ا این مسجا می‌رفساد دیگه... هان؟ آره؟
الو...بنال...الو.
....
آنتن نمی‌ده بی‌مرام. آنتن نمی‌ده.
الوووووووو....

-دیر نشده بود هنوز اما داشتم میرفتم،
صدایم نکردی
 رفتم
...

-تنهایی را اولین بار در طول تاریخ مدرنیک سوزنبان پیر با چراغ قوه ش کشف کردکه ،نه سگ داشت، نه الکلی بود..
باور نمی کنید ؟؟رجوع کنید به تاریخ ویل دورانت-جلد هفتم



نویسنده » زینب » ساعت 11:32 عصر روز شنبه 87 بهمن 26

سلام... عرض کنم خدمتتون بنده سه بار کنکور ارشد دادم و پدرم در اومد تا تونستم از دانشگاه قبول شم ولی این پدر در اومدن یه حسنی که داشت این بود که تونستم تجربه های ارزنده ای بدست بیارم که با اینکه برام خرج زیادی داشت از جمله تلف کردن سه سال از عمرم ولی این تجربه ها رو کاملا رایگان و به دلیل حس انسان دوستانه ی عظیمی که در وجودم هست به شما تقدیم می کنم امیدوارم یه این دفه رو جدی بگیرید... خصوصا شما دوتا...

1- دواطلبان عزیز ساعت شروع
امتحان 7 و 30دقیقه صبح است، و یک ساعت قبل از شروع امتحان درب های حوزه
امتحانی بسته می شود، و شما باید یک ساعت قبل از بسته شدن درب ها در حوزه
امتحانی حضور داشته باشید، و همچنین باید یکی دو ساعت قبل از آنی که باید
در محل حوزه امتحانی باشید از منزل خود به سمت حوزه امتحانی حرکت کنید تا
اگر در ترافیک ماندید یا اتفاق پیش بینی نشده ای در بین راه افتاد دیر به
حوزه امتحانی نرسید، پیشنهاد می شود دو ساعت قبل از خروج از خانه از خواب
بیدار شوید، نیم ساعت ورزش کنید، یک دوش بگیرید و صبحانه بخورید، با یک
حساب سر انگشتی پیشنهاد می شود برای به موقع رسیدن به سر جلسه امتحان ساعت
یک و نیم شب (وشاید هم صبح) از خواب بیدار شوید!

2- شدیداً دادن ناهار در حین آزمون را تکذیب می نماییم، شما صرفاً به خوردن یک کیک با ساندیس دعوت هستید!
تذکر ضروری: ساندیسش هم از این صد تومنی هاست، یک وقتی دبه نکنید که ما فکر می کردیم از اون بزرگاست!

3-
درست است که می گویند با لباس راحت به سر جلسه امتحان بیایید، اما جنبه هم
خوب چیزی است، آخه با پِیژامه؟!... اِ اِ اون یکی رو نگاه ... اوه اوه ...
آقا فیلم نگیر ... شطرنجی اش کنین!

4- از آوردن
گوشی همراه، دستگاه پلی استیشن، حیوان خانگی، رایانه شخصی، گیتار، دستگاه
آب میوه گیری، کمربند لاغری، بالشت، لوازم آرایش، خوشبو کننده هوا، حشره
کش، وان حمام و آفتابه به داخل حوزه امتحانی شدیداً خودداری کنید!

5-
از کشیدن سیگار، اکس ترکاندن، انجام حرکات موزون و حتی غیرموزون در حین
جلسه امتحان شدیداً خودداری نمایید. تبصره: کشیدن خمیازه، چرت زدن،
خوابیدن، چشمک زدن، تیک های عصبی، چرخاندن گردن تا 90 درجه به سمت چپ و
راست اشکالی ندارد!

6- استرس زیادی نداشته باشید،
با عدم ورود به دانشگاه اتفاق خاصی برای شما نمی افتد، فقط آقا پسرها
زودتر سربازی می روند و در نتیجه زودتر به سر کار رفته و زودتر ازدواج می
کنند و دخترخانم ها هم از آنجا که دیگر بهانه ای با عنوان «می خوام ادامه
تحصیل بدم» را ندارند زودتر به خانه بخت می روند، مگه بده؟!

 نتیجه گیری پایانی: علم بهتر است یا ثروت؟ !معلومه مدرک... مدرک!

نویسنده » زینب » ساعت 8:15 عصر روز یکشنبه 87 بهمن 20

مشترک گرامی تا پایان فصول امتحانات دسترسی به هر گونه طنز جدید در این وبلاگ امکان پذیر نخواهد بود لطفا اصرار نفرمایید
اگر ببینم شما دوتا همکار محترم ( بتول ، علی )هم مطلب گذاشتین  تو وبلاگ مستقیما باهاتون برخورد غیر قانونی می کنم به درستون برسین



نویسنده » زینب » ساعت 6:59 عصر روز یکشنبه 87 دی 8

از
همون اول کم نیاوردم، با ضربه دکتر چنان گریه‌ای کردم که فهمید جواب
«های»، «هوی» است. هیچ وقت نگذاشتم هیچ چیز شکستم بدهد، پی‌درپی شیر
میخوردم و به درد دلم توجه نمی کردم!

این
شد که وقتی رفتم مدرسه از همه هم سن و سالهای خودم بلندتر بودم و همه ازم
حساب می‌بردند. هیچ وقت درس نخوندم، هر وقت نوبت من شد که برم پای تخته
زنگ می‌خورد. هر صفحه‌ای از کتاب را که باز می کردم، جواب سوالی بود که
معلمم از من می‌پرسید. این بود که سال سوم، چهارم دبیرستان که بودم، معلمم
که من را نابغه می‌دانست منو فرستاد المپیاد ریاضی!

تو المپیاد مدال طلا بردم! آخه ورق من گم شده بود و یکی از ورقه‌ها بی اسم بود، منم گفتم اسممو یادم رفته بنویسم!
بدون
کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یک ترم نگذشته بود که توی راهروی دانشگاه یه
دسته عینک پیدا کردم، اومدم بشکنمش که آقایی سراسیمه خودش را به من رسوند
و از این که دسته عینکش رو پیدا کرده بودم حسابی تشکر کرد و گفت: نیازی به
صاف کردنش نیست زحمت نکشید این شد که هر وقت چیزی از زمین برمی‌داشتم، یهو
جلوم سبز می شد و از این که گمشده‌اش را پیدا کرده بودم حسابی تشکر می
کرد. بعدا توی دانشگاه پیچید پسر رئیس دانشگاه، عاشق ناجی‌اش شده، تازه
فهمیدم که اون پسر کیه و اون ناجی کیه!

یک
روز که برای روز معلم برای یکی از استادام گل برده بودم یکی از بچه‌ها
دسته گلم رو از پنجره شوت کرد بیرون، منم سرک کشیدم ببینم کجاست که دیدم
افتاده تو بغل اون پسره! خلاصه این شد ماجرای خواستگاری ما و الان هم
استاد شمام!!!

کسی سوالی نداره؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

"جای هیچ کس را هیچ کس نمی تواند پر کند."
بتول جان تولدت مبارک...



نویسنده » زینب » ساعت 4:32 عصر روز شنبه 87 آذر 23

وصیت نامه ای به طنز

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک‌کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناساییم با دو قطعه عکس مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به پسرکان بیکار ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
کله مرغ برای سگها یادتون نره چون گناه دارند گشنه بمونند.
بجای عکسم روی آگهی ترحیم کارت بسیجی فعالم رو بزارید.
در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می‌طلبم و خواهش میکنم پشت سرم حرف در نیار ید.
التماس میکنم کفنم را از یک پارچه مارکدار انتخاب کنید تا جلوی آدمهای گه تازه به دوران رسیده کم نیاریم.
به مرده شوی بگویید مرا با چوبک بشوید چون به صابون و پودر حساسیت دارم.
چون تمام آرزوهایم را به گور می‌برم، سعی کنید قبر مرا بزرگ بسازید که جای آتها هم باش.

این است وصیت یک پیام نوری اصیل. دو نقطه دی
"بتول"


نویسنده » زینب » ساعت 6:25 عصر روز شنبه 87 آذر 9

<      1   2   3   4   5      >