سفارش تبلیغ
صبا ویژن










درباره نویسنده
بتول - وفا دات کام
مدیر وبلاگ : زینب[78]
نویسندگان وبلاگ :
بتول[22]
علی[15]

تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
طنز
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388


لینک دوستان
آخرالزمان و منتظران ظهور
بندیر
نهان خانه ی دل
SIAH POOSH
هیس
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
فانوسهای خاموش
بازی موبایل،بازی جاوا،بازی سیمبین،دانلود بازی موبایل های جدید
عشق در کائنات
یادداشتها و برداشتها
بوی سیب BOUYE SIB
جاده مه گرفته
اسطوره عشق مادر
نور
کلبه حقیرانه من
پاتوق دخترها وپسرها
کرانه های آسمان
..:: تــــــــــــــه دیگ ::..
کان ذن ریو کاراته دو ایلخچی
اخراجیها
**اشک یخی**
برو بچه های ارزشی
جالب و دیدنی...!!!
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
دوزخیان زمین
محمد شادانی
سه فاز بازار
عکس
آهــــــــــــــــــــاوران
ESPERANCE
صبح دیگری در راه است ....
PATRIS
حرف های قشنگ
شیعه مذهب برتر Shia is super relegion
فرشته سیاهپوش
سیب گلاب
تنها
راه را با این می توان پیدا کرد
انا مجنون الحسین
نسیم وحی
the boy iranian..........................i love iran
سرگرمی
خورشید
هر روز به روزیم
مسافری تاناکجا.مجله اینترنتی طنرناکجا آباد -نثرهای ادبی سیاوش
دریچه
خانه اطلاعات
***تبلیغات اگاهی است *****
آوای عشق
خـــوش آمدیــــد....
یا زهرا (س) مدد
باران
دیـــــــار عـــــــاشـقـــــان
....ازاد....
اردبیل شهری برای همه
همه چی پیدا میشه ( جک شعر ظنز عکس )
دنیای واقعی
● باد صبا ●
عکس
ابراهیم معنوی
نیار یعنی آرزو
دانشـــــــــمندی برای تمــــــــام فصــــــــــول
موقتاً بدون نام
درموردهمه چیز و همه جا
محرما نه
:::...دانـلــود مـرکـزی...:::
رویای معین
پادشاه پارس
ترنج
موج آزاد اندیشی اسلامی
عمومی
زندگی باید کرد...
فاااااصله...
تو میتونی !! اخبار جنبش دانلود سرگرمی عکس کلیپ آهنگ اس ام اس جک
عاشق تنها
((( بهترین سایت دانلود موزیک )))
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
ورزش
خلوت تنهایی
پیداوپنهان
اس ام اس عاشقانه
SAVALAN
**** نـو ر و ز*****
پروژه , پروژه های دانشگاهی ، پروژه های دانشجویی
سعید اکبری
ترجمه قرآن کریم به چند زبان زنده دنیا
وفــــــــــــا دات کام
کتیبه ی زندگی(مهدی)
چرندوپرند
شبهای ممکو
عشقانه دوستیابی
tiger
دانلود جدیدترین اهنگها
سوز و گداز
من و زندگی
آخرین خبرها last news


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
بتول - وفا دات کام


آمار بازدید
بازدید کل :153074
بازدید امروز : 1
 RSS 

   

1- وقتی در آسانسور بسته میشه با صدای بلند بگین :نترسین.. نگران نباشین ..لازم نیست خونواده هاتون رو خبر کنین چند لحظه دیگه در باز میشه.
2- وقتی از آسانسور پیاده میشین دگمه همه طبقات رو بزنین...مخصوصا اگه یه عده هنوز تو آسانسور هستن .
3- یه دوست خیالی تون رو جوری که انگار همراه شما هست به همه معرفی کنین و شروع کنین الکی باهاش حرف زدن .
4- رو به دیوار آسانسور در حالی که پشت تون به همه هست بایستین...اگه شما نفر اولی باشید که سوار شدین به احتمال زیاد بقیه هم همین کارو میکنن .
5- یه دفه بگین : ای وای ..نه .. بارون گرفت... بعدش چترتون رو باز کنین.
6- از همه آدرس ای- میلشون رو بپرسین و بعد آدرس هاشون رو مسخره کنین.
7- توی یه دستمال فین کنین سپس به بقیه نشون بدین.
8- در کیفتون رو باز کنین و انگار یکی اون تو هست یواش بگین ..هوای کافی داری؟؟؟
9- هر کسی که وارد میشه باهاش دست بدین و یه سلام علیک حسابی بکنین و بگین میتو نه شما رو جنا ب تیمسار صدا کنه .
10- هر از چند گاهی صدای گربه در بیارین .
11- به یکی از مسافر ها خیره بشین بعد یه دفعه بگین ..ا وه تو که یکی از اون هایی...بعد تا میتونین ازش فاصله بگیرین .
12- یه عروسک خیمه شب بازی دستتون بکنین و با بقبه مسافر ها از طرف اون حرف بزنین.
13- هر طبقه که میرسین ..صدای دینگ در بیارین..بعد به یکی از مسافر ها بگین نوبت تو هست ...خدا بیامرزتت .
14- یه صندلی (تا شو) با خودتون بیارین یه دوربین با خودتون بیارین و از بقیه مسافر ها عکس بگیرین .

 

 البته اگه دیدین همون پایین تحویلتون دادن به تیمارستان از ما به دل نگیرین



نویسنده » بتول » ساعت 7:17 عصر روز یکشنبه 88 دی 20

...

در راستای اینکه اخیرا رئیس
آموزش و پرورش شهر تهران گفته است:«ازدواج دختران دانش‌آموز را توصیه می‌کنیم.»، پیشنهاد می شود برای ایجاد فرهنگ سازی در این زمینه در برخی از داستان های کتاب های درسی دانش آموزان تغییراتی بدین صورت انجام گیرد:

تصمیم کبری

کبری دختری شلخته و نامنظم بود و هیچ وقت اتاقش رو مرتب نمی کرد، به همین خاطر همیشه وسایلش هاش رو گم می کرد، یه روز جورابش رو نمی دونست کجا گذاشته، یه روز دنبال عروسکش می گشت ... تا اینکه یه شب که خیلی بارون می یومد و فرداش هم امتحان داشت هر چی گشت نتونست کتابش رو پیدا کنه، نن جون کبری که دید کبری از پیدا نشدن کتاب درسی اش خیلی ناراحته بهش
گفت:«اَه! اعصابمو خورد کردی، چیه دو ساعته دنبال کتابت می گردی؟! می خوای پیداش کنی که چی بشه؟! مگه اون هایی که ادامه تحصیل دادن چی شدن؟! شوهر گیرشون اومد؟! همین دختر ِ خاله شمسی ات! فوق لیسانس خونده اما هنوز یه خواستگار هم براش نیومده، به جای این مزخرفات برو کتاب آشپزی و مردهای زمینی، زن های ونوسی رو بخر بخون، مطمئن باش این کتاب ها بیشتر به درد آینده ات می خورن تا کتاب های
درسی!» کبری با شنیدن صحبت های نن جونش دچار تحول های اساسی شد و تصمیم گرفت از این به بعد دختر خوبی باشه و به جای عروسک بازی، خونه داری یاد بگیره تا هر چه زودتر عروس بشه!

ما از این داستان نتیجه می گیریم ازدواج چیز خیلی خوبی است، حتی اگر باعث بشود با ازدواج کردن از مدرسه مان اخراج شده و برای ادامه ی تحصیل مجبور به رفتن به مدارس بزرگسالان شویم!

 

چوپان دروغگو

یه پسری بود که به دلیل نبودن استادیوم فوتبال، فرهنگ سرا و این گونه موارد در روستاشون نمی دونست چطوری اوقات فراغتش رو پر کنه، به همین دلیل فرت و فرت به همه دروغ می گفت و اون ها رو سر کار می ذاشت، تا اینکه یه روز اهالی روستا که حسابی از دست کارهای چوپان دروغگو کلاف شده بودن دور هم جمع شدن تا یه جوری چوپان دروغگو رو ادب کنن، هر کس چیزی گفت تا اینکه کدخدا بعد از تفکرات بسیار گفت:«باید این جوون رو به اشد مجازات برسونیم.»، همه فکر کردند که کدخدا داره شوخی می کنه، اما کدخدا جمله اش رو تکمیل کرد و گفت:«باید زنش بدیم!»، با شنیدن این جمله همه فهمیدن اینبار دیگه کدخدا شوخی نداره، اونها با خواهش و التماس از کدخدا خواستن در تصمیمش تجدید نظر کنه و چوپان دروغگو رو ببخشه، اما کدخدا گفت:«همینه که هست! می خواین بخواین، نمی خواین هم باید بخواین!!» چوپان دروغگو با یکی همکلاسی خواهرِ دانش آموزش که اتفاقا دختر کدخدا بود(!) ازدواج کرد، از اون روز به بعد دیگه
هیچ کسی در روستا دروغی از چوپان نشنید و دیگه کسی اون رو به نام «چوپان دروغگو» صدا نمی زدند، از اون به بعد همه اون رو در روستا به اسم «چوپان زن ذلیل» می
شناختند!

ما از این داستان نتیجه می گیریم به دلیل نقش ارزشمند ازدواج در کاهش جرایم جامعه هر چی زودتر ازدواج کنیم
بهتره!!

 

لاک
پشت و مرغابی ها

لاک پشت دوست داشت بره اون بالا بالاها، روی ابرها، چون فکر می کرد لاک پشت آرزوهاش روی یکی از اون ابرها سوار بر اسب سفید منتظرشه تا اون رو به قصر آرزوهاش ببره، به همین دلیل سال های سال به خواستگارهاش که عمدتا از لاک پشت های برکه بودن پیشنهاد رد داده بود، البته چند سالی می شد که دیگه حتی از برکه هم براش خواستگار نمی یومد، به همین دلیل تصمیم گرفت هر طوری شده خودش رو به بالای ابرها برسونه، اما لاک پشت داستان ما پر نداشت، اون یه روز به دو تا مرغابی پیشنهاد عجیبی داد، بهشون گفت دو سر یک چوب رو با
پاهاشون بگیرن و خود لاک پشت هم با دهنش خودش رو از چوب آویزون کنه، مرغابی ها در ابتدا از خطر پروازهای هوایی برای لاک پشت گفتن و آمار حوادث هوایی رو براش متذکر شدن، اما بعد از شنیدن اصرارهای خیلی زیاد لاک پشت قبول کردن این کار رو انجام بدن، البته اونها به لاک پشت هشدار دادن که در طول پرواز علاوه بر خاموش کردن گوشی همراهش اصلا حرف نزنه، چون در اینصورت سقوط می کنه!، روز موعود فرا رسید، مرغابی ها با پاهاشون دو سر چوب رو گرفتن و لاک پشت هم با دهنش، مرغابی ها پرواز کردن، مرغابی ها تا بالای برج میلاد پرواز کرده بودن که یکی از مرغابی ها به مرغابی دیگه گفت:
«امروز از یکی از قورباغه های برکه شنیدم یکی از مامان لاک پشت ها برای پسرش دنبال یه همسر می گرده، تو کسی رو می شناسی که بهش پیشنهاد بدیم؟!»

در همین لحظه لاک پشت داستان ما خواست یه چیزی بگه ... اما تا دهنش رو باز کرد ... با مخ سقوط کرد و لاکش فرو شد توی آتنی که بالای برج میلاده و مُرد!!

ما از این داستان نتیجه می گیریم کلا چیزی به اسم شاهزاده و اسبی به رنگ سفید وجود نداره، و کلا باید به اولین
خواستگارمون جواب مثبت بدیم وگرنه شاید دیگه خواستگار گیرمون نیاد و سقوط کنیم و میله بالای برج میلاد بره تو شکممون!!

 

حسنک کجایی؟!

چند ساعتی از زمان ناهار گذشته بود اما حسنک نیومده بود تا به حیوون ها غذا بده؛

مرغ گفت: قد قد! یعنی حسنک کجایی که دلم ضعف رفت؟! پس این آب و دون ما چی شد؟!

گاو گفت: مو مو! یعنی این حسنک عجب الاغیه ها! مردیم از گرسنگی! چرا نمی یاد بهمون غذا بده؟!

خر گفت: عر عر! یعنی آره! واقعا این حسنک خیلی الاغه! دارم از گرسنگی می میمیرم.

در همین لحظه هد هد دانا وارد طویله شد و گفت: چرا دارین به صاحبتون بد و بیراه می گین؟! حسنک امروز

خواهرش عروس شده و الان هم توی مراسم عروسیش داره حرکات موزون انجام میده و به همین دلیل نمی تونه

بیاد بهتون غذا بده!

مرغ و گاو و الاغ با تعجب گفتن: اما خواهرش که هنوز کلاس دوم راهنمایی بود.

هدهد دانا نگاهی عاقل اندر سفیه به حیوون های طویله کرد و گفت: درسته! اما ایشون به توصیه ی رئیس

آموزش و پرورش تهران عمل کردن!

ما از این داستان نتیجه می گیریم هر حرفی که مسئولین زدن کارشناسی شده است و بایستی سریعا بهش

عمل کنیم!!



نویسنده » بتول » ساعت 2:11 عصر روز چهارشنبه 88 آذر 25

من تصمیم گرفته‌ام که وقتی بزرگ شدم حتماً بروم دانشگاه بازیگر بشوم چون که آدم بچه معروف می‌شود و خیلی آدم را تحویل می‌گیرند و همیشه عکس آدم را به دیوار اتاقشان می‌زنند و آدم پولدار هم می‌شود و حتی روی تبلیغات بزرگ اتوبان هم عکس آدم هست.
کاوه که بابایش یک دیویست و شیش دارد امروز پز می‌داد که خواهرش که اسمش خیلی سخت است و نمی‌دانم که روژان هست یا روژین دانشگاه قبول شده و خیلی همه در خانواده‌اش به او می‌گویند خانوم مهندس چون که انگیلیسی قبول شده. کاوه می‌گوید که دانشگاه خواهرش خیلی دانشگاه خوبی است چون که پیام است و پیام همه چیزش معروف است مثل رادیویش که خیلی آهنگ‌های زیبا می‌گذارد و توی همه تاکسی‌ها گوش می‌دهیم و حتی برای همین هست که به اس‌مس می‌گویند کوته‌پیام. اما من فکر می‌کنم که حتی بهمن که همکلاسیمان هست و خیلی چاقالو هست و دائم دهانش می‌جنبد و تمبل است و روزها استراحت می‌کند تا شبها بهتر بتواند بخوابد هم می‌تواند انگیلیسی در دانشگاه پیام اینها قبول شود.
خانوم مشیری می‌گوید که آدم باید درس بخواند و تا تحصیلاتش زیاد شود و فرهنگ بالا برود. ولی بابای من می‌گوید که درس را بخوانیم خوب است اما باید مخمان خوب کار کند تا پولدار شویم. به نظر من مسعود که از بچه‌های بزرگ کوچه ما هست و دوست من هست و چون دانشگاه قبول نشده باید برود سربازی و موهایش را کوتاه کرده است و خنده‌دار شده است هم پولدار می‌شود چون که همین الان  خودش موتور پرشی دارد و ماشین سوناتای بابایش را هم بر می‌دارد و از الان به فکر پولدار شدن است چون کار می‌کند و مسافرکشی می‌کند. بابای من می‌گوید کار عار نیست و من فکر می‌کنم با این که بابای مسعود خیلی پولدار است اما مسعود همیشه خیلی زحمت می‌کشید و بعضی وقت‌ها خواهر کاوه را می‌رسانید به سر کلاس‌های کنکورش.
امروز که جمعه بود و من بعد از کارتون آمده بودم توی کوچه تا با کاوه برویم گیم‌نت دیدم که مسعود که به خاطر سربازی کچل کرده، نشسته روی پله‌ها و دارد با موبایلش حرف می‌زند که انگار آنتن نمی داد چون داد می‌زند توی موبایلش و صورتش قرمز شده بود و رگ‌های گردنش باد کرده بود.
رفتم کنارش نشستم چون که ما با هم دوست هستیم و مسعود از من خوشش می‌آید چون که بزرگ هستم و از کاوه خوشش نمی‌آید
چون که مسعود می‌گوید که بچه پررو است و فوضولی می‌کند. بعدش مسعود که انگار از داد زدن صدایش گرفته بود و مثل آدم‌هایی که گریه کرده‌اند اشک توی چشم‌هاش بود، دستش را گذاشت روی شانه‌های من و با صدای گرفته گفت که آخه چرا؟
من فکر می کنم که مسعود خیلی باسواد است و بعضی وقت‌ها حرف‌های جالبی می‌زند که حتی خواهر کاوه که دانشگاه قبول شده و سوادش بیشتر است، بلد نیست بزند.
مسعود گفت که این انصاف نیست که دانشگاه قبول نشده. من تصمیم گرفته‌ام که دوستم را دلداری بدهم چون که آدم باید هوای دوستش را داشته باشد مخصوصاً که ناراحت باشد. من فکر می‌کنم که خواهر کاوه خیلی از خودش تشکر می‌کند که دانشگاه قبول شده چون وقتی که خواهر کاوه از جلوی ما رد می‌شود، سرش را یک وری می‌کند و دماغش را که پارسال عمل کرده و چسب می‌زد قبلاً، بالا می‌گیرد و انگار از خرطون فیل افتاده است.
مسعود به من گفت که چرا منفی در منفی می‌شود مثبت اما مثبت در مثبت نمی‌شود منفی و من با این که ریاضی خیلی خوب بلدم، هنوز تا سر جدول ضرب 6 خوانده‌ایم، فهمیدم که مسعود دوست داشت رشته ریاضی قبول شود.



نویسنده » بتول » ساعت 2:22 عصر روز یکشنبه 88 آبان 24

سلام بر همگی...

آیا تا به حال فکر کردین که عطسه هم فرایند پیچیده ای داره؟ عطسه (برادر سرفه) عملی است که بدن از آن برای خارج کردن اجسام بی ربطی که وارد دماغ محترم شده اند استفاده می کند. برای شناسایی انواع عطسه لازم است این فرض را در نظر بگیرید که عطسه از حروف : « ه، پ، چ، ه » تشکیل شده است :

1. عطسه کلاسیک:
هپچه! همین ! فقط در تلفظ های مختلف ممکن است مکث کوتاهی بین « پ » و « چ »  داشته باشیم.

2. عطسه ی مثلا باکلاس:
در این عطسه « ه » اول حذف شده و « پچه » تلفظ می شود. (دقت کنید که « پ » اول ساکن است و اگر با فتحه ادا شود به جای باکلاس در دسته های دیگر قرار می گیرد) اگر توانستید « ه » آخر را را هم حذف کنید که با کلاستر می شود.

3. عطسه مازوخیستی:
دماخ محترم را گرفته و عطسه کنید در این صورت اگر دچار انفجار درونی نشدید صدایی مخلوط « پ » و « چ » از شما ساطع می شود.

4. عطسه ی انفجاری:
این عطسه بیشترین حال را به سیستم تنفسی شما می دهد و در عین حال بقیه را منهدم یا خیس می کند و به صورت ههههههههپپپپپپپپپپپپپپچچچچچچچچچچهههههههه تلفظ می شود.

5. عطسه ی فشنگی:
سریع و مطمئن. به اندازه ی عطسه ی انفجاری صفا ندارد ولی حال مخصوص خودش را دارد. تلفظ به صورت اپچه « فتح الف و کسر چ » است و باید در 3/. ثانیه تلفظ شود.

توجه :

1. همانطوری که گفته شد اگر دسته دوم به صورت پَچِه تلفظ شود خطر خیس شدن طرف مقابل را دارد.
2. افرادی را که در دسته ی چهارم عطسه می کنند از قبل شناسایی کرده تا در موقع لزوم فرصت پناه گرفتن را داشته باشید.
3. اگر از افرادی هستید که عطسه انفجاری را می پسندند در محیط های محترم عطسه ی خود را به مازوخیستی تبدیل کنید.



نویسنده » بتول » ساعت 3:59 عصر روز جمعه 88 مهر 17

منطقه 1-2-3
روزها برق باشد شبها به علت برهم خوردن مجالس پارتی از ساعت 20 تا 3 صبح برق برود

منطقه4
روزی نیم ساعت برق نباشد جهت اعمال قانون و یکنواخت سازی

منطقه 5
روز 2 ساعت به اضافه 5 ساعت تنبیه سال 1342 که منطقه به شرکت برق بدهکاربود( پرونده موجود است)  

منطقه 6
صبح ها که نور کافیست برق نباشد برای شب هرکسی برق می خواهد برگه درخواست برق پر شود بخش اداری پیگیری نماید

منطقه 7
بیخود کردن برق می خواهند  یک روز درمیان کافیست کسی اعتراض کرد آب شرب آن خانوار قطع شود تا عبرت سایرین گردد

منطقه 8
منزل مادر خانم بنده  آنجاست همیشه برق باشد

منطقه 9
منزل خودمان آنجاست  جهت رعایت عدالت فقط 20 دقیقه دم صبح برود

منطقه 10
منزل باجناق  آنجاست، آنچنان برق برود و بیاید که تمام لوازم صوتی وی بسوزد تا رویش کم شود

منطقه 11
به کل برق نباشد  ( دلیل  خواستند گاز قطع شود) 

منطقه 12-13
بچه محل های قدیم آنجا سکونت دارند عاشق فوتبال هستند شبهایی که فوتبال دارد برق باشد

منطقه 14-15-16
به علت ازدیاد اراذل برای از بین بردن پاتوق ها شبها کلا برق لازم نیست

منطقه 17-18-19
روزی نیم ساعت به دلخواه شهردار مناطق

منطقه 20-21
بخشنامه شود که اختراع برق توسط ادیسون شایعه بوده


نویسنده » بتول » ساعت 5:58 عصر روز پنج شنبه 88 مهر 9

کفشهایم کو؟!...
دم در چیزی نیست.
لنگه کفش من اینجاها بود !
زیر اندیشه این جاکفشی !
مادرم شاید دیشب
کفش خندان مرا
برده باشد به اتاق
که کسی پا نتپاند در آن
***
هیچ جایی اثر از کفشم نیست
نازنین کفش مرا درک کنید
کفش من کفشی بود
کفشستان !
که به اندازه انگشتانم معنی داشت...
پای غمگین من احساس عجیبی دارد
شست پای من از این غصه ورم خواهد کرد
شست پایم به شکاف سر کفش عادت داشت... !
***
نبض جیبم امروز
تندتر می زند از قلب خروسی که در اندوه غروب
کوپن مرغش باطل بشود...
جیب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق
که پی کفش، به کفاش محل خواهد داد.
« خواب در چشم ترش می شکند »
کفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود
سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود
« یاد باد آنکه نهانش نظری با ما بود »
دوستان ! کفش پریشان مرا کشف کنید!
کفش من می فهمید
که کجا باید رفت،
که کجا باید خندید.
کفش من له می شد گاهی
زیر کفش حسن و جعفر و عباس و علی
توی صفهای دراز.
من در این کله صبح
پی کفشم هستم
تا کنم پای در آن
و به جایی بروم
که به آن« نانوایی» می گویند !
شاید آنجا بتوان
نان صبحانه فرزندان را
توی صف پیدا کرد
باید الان بروم
... اما نه !
کفشهایم نیست !
کفشهایم... کو ؟!

 



نویسنده » بتول » ساعت 4:57 عصر روز سه شنبه 88 شهریور 17

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



نویسنده » بتول » ساعت 6:46 عصر روز یکشنبه 88 شهریور 8

 



نویسنده » بتول » ساعت 1:58 عصر روز سه شنبه 88 شهریور 3

ماجرای ماکارونی روی پیراهن تیم ملی.

سوال: چرا روی پیراهن تیم ملی ماکارونی تبلیغ شده؟

 

دلیل غذایی: ماکارونی برای ورزشکاران مفید است و نقش آن بر روی پیراهن به تیم، امید می دهد و تیم مقابل را از حال می برد.

دلیل فرهنگی: دلیل فرهنگی
ندارد و اتفاقاً ماکارونی عنصر ضد فرهنگی و ایتالیایی است، اما به هر حال
کلاس آن از دیزی بالاتر است و همان بهتر که مسئولان کباب کوبیده را تبلیغ
نکردند.

دلیل ادبی: وقتی روی ماشین تیم ملی نام مینیاتور می گذارند تبلیغ پیراهن تیم ملی هم باید ماکارونی باشد .

دلیل انتخاباتی: دیده شده در بعضی از جلسه های انتخاباتی به مردم ماکارونی می دهند و  این دلیلی است برای اهمیت بحث ماکارونی.

دلیل تاریخی: در تاریخ دیده شده بعضی تیم ها از گل کلم، خیارشور و کاهو و سکنجبین هم برای تبلیغ استفاده کرده اند.

دلیل اصلی: فدراسیون باید برای خودش درآمد زایی کند حالا به هر طریقی.

دلیل دایی... ؟

دلیل کفاشیان...؟

دلیل فردوسی پور...؟



نویسنده » بتول » ساعت 12:21 عصر روز شنبه 88 مرداد 3

   1   2   3      >