سفارش تبلیغ
صبا ویژن










درباره نویسنده
طنز - وفا دات کام
مدیر وبلاگ : زینب[78]
نویسندگان وبلاگ :
بتول[22]
علی[15]

تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
طنز
مهر 1387
آبان 1387
آذر 1387
دی 1387
بهمن 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388


لینک دوستان
آخرالزمان و منتظران ظهور
بندیر
نهان خانه ی دل
SIAH POOSH
هیس
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
فانوسهای خاموش
بازی موبایل،بازی جاوا،بازی سیمبین،دانلود بازی موبایل های جدید
عشق در کائنات
یادداشتها و برداشتها
بوی سیب BOUYE SIB
جاده مه گرفته
اسطوره عشق مادر
نور
کلبه حقیرانه من
پاتوق دخترها وپسرها
کرانه های آسمان
..:: تــــــــــــــه دیگ ::..
کان ذن ریو کاراته دو ایلخچی
اخراجیها
**اشک یخی**
برو بچه های ارزشی
جالب و دیدنی...!!!
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
دوزخیان زمین
محمد شادانی
سه فاز بازار
عکس
آهــــــــــــــــــــاوران
ESPERANCE
صبح دیگری در راه است ....
PATRIS
حرف های قشنگ
شیعه مذهب برتر Shia is super relegion
فرشته سیاهپوش
سیب گلاب
تنها
راه را با این می توان پیدا کرد
انا مجنون الحسین
نسیم وحی
the boy iranian..........................i love iran
سرگرمی
خورشید
هر روز به روزیم
مسافری تاناکجا.مجله اینترنتی طنرناکجا آباد -نثرهای ادبی سیاوش
دریچه
خانه اطلاعات
***تبلیغات اگاهی است *****
آوای عشق
خـــوش آمدیــــد....
یا زهرا (س) مدد
باران
دیـــــــار عـــــــاشـقـــــان
....ازاد....
اردبیل شهری برای همه
همه چی پیدا میشه ( جک شعر ظنز عکس )
دنیای واقعی
● باد صبا ●
عکس
ابراهیم معنوی
نیار یعنی آرزو
دانشـــــــــمندی برای تمــــــــام فصــــــــــول
موقتاً بدون نام
درموردهمه چیز و همه جا
محرما نه
:::...دانـلــود مـرکـزی...:::
رویای معین
پادشاه پارس
ترنج
موج آزاد اندیشی اسلامی
عمومی
زندگی باید کرد...
فاااااصله...
تو میتونی !! اخبار جنبش دانلود سرگرمی عکس کلیپ آهنگ اس ام اس جک
عاشق تنها
((( بهترین سایت دانلود موزیک )))
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
ورزش
خلوت تنهایی
پیداوپنهان
اس ام اس عاشقانه
SAVALAN
**** نـو ر و ز*****
پروژه , پروژه های دانشگاهی ، پروژه های دانشجویی
سعید اکبری
ترجمه قرآن کریم به چند زبان زنده دنیا
وفــــــــــــا دات کام
کتیبه ی زندگی(مهدی)
چرندوپرند
شبهای ممکو
عشقانه دوستیابی
tiger
دانلود جدیدترین اهنگها
سوز و گداز
من و زندگی
آخرین خبرها last news


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
طنز - وفا دات کام


آمار بازدید
بازدید کل :153042
بازدید امروز : 0
 RSS 

   

برایم پایانه نقطه عشقت

چرا که درد بی درمانه عشقت

اساس و پایه محکم ندارد

شبیه مدرک کردانه عشقت


ایکه بردی جزوه ام را اشتباهی، پس بده / جز فراموشی ندارم من گناهی،‌ پس بده

روسیه گردم بدون جزوه من در امتحان / از برای من مخواهی روسیاهی،‌ پس بده

روز وشب چشمم براه جزوه می‌باشد، بیا / گر تو هم داری چو من چشمی براهی، پس بده

صد کلاه بوقی به سر دارم ز فرط تنبلی / تا نرفته بر سرم دیگر کلاهی، پس بده

گیر ما دیگر نیاید جزوه، پس این جزوه را / مستقیما گر نمیخواهی، براهی پس بده

جان تو مشروط می‌گردم،‌ بجان مادرت / لازمش داری نگهدار، ‌ار نخواهی پس بده

جزوه از من می‌بری؟ من مرکز نشرم مگر؟ / ای به قربانت شود جانم الهی، پس بده

گر توهم مانند من بی‌جزوه‌ای،‌ باشد،‌ بیا / مال تو این جزوه اما گاهگاهی ، پس بده

چند ماهی مال تو،‌ اما دو روزی نزد من / من نمیگویم که آنرا چند ماهی پس بده

از دعای هر شب و آه سحر اندیشه کن!! / تا نرفته بر فلک از سینه آهی، پس بده

من نمیدانم چرا این جزوه را کش رفته‌‌ای / لعنت و دشنام و نفرین گر نخواهی پس بده



نویسنده » زینب » ساعت 8:25 عصر روز پنج شنبه 88 تیر 25

- هرگز به چپ نپیچید. چرا؟ چون ممکن است به دره
سقوطانده ! شوید و اگر سقوطانده نشوید، مثل آقا لاریجانی که عمری به راست
پیچیده، اما یک بار دستش لرزیده و به چپ پیچیده، استیضاح می‌شوید.

- هرگز چراغ نزنید. چرا؟ چون شما را به همراه ماشین‌تان می‌خوابانند. چرا؟ چون می‌گویند چراغی که نشان دادی به آمریکا بوده.

- اگزوزتان دود سیاه ندهد. چرا؟ چون می‌گویند سیاه‌نمایی می‌کنید.

- دود سفید هم ندهد. چون می‌گویند دارید انقلاب رنگی می‌کنید.

- رنگ سبز هم به ماشین‌تان آویزان نکنید. چرا؟ چون شیشه‌تان می‌شکند، یا کاپوت‌تان غُر می‌شود.

- شب‌ها ساعت 9 بوق نزنید. چون براندازی صدادار محسوب می‌شود و قابل پیگیری است.

- با چراغ روشن هم در طول روز حرکت نکنید. چرا؟ چون براندازی منور محسوب می‌شود و از اهم منکرات است.

- برای کسی بوق نزنید. چون در کل بوق زدن در ایران یک‌جور بی‌ناموسی است.

-
ماشین‌تان هم خراب نشود. چرا؟ چون ملت ممکن است به شیوه معناداری انگشت
دست‌شان را به شما نشان بدهند، اما مطمئن باشید کسی شما را تا تعمیرگاه
بوکسور نمی‌کند.

- بنزین تمام نکنید. چون امکان ندارد کسی برای‌تان نگه دارد و چهار لیتر بنزین به‌تان بدهد.

- از کسی سبقت نگیرید. چون طرف به صورت لفظی به خواهر مادرتان اشاره مستقیم می‌کند.

-
جلوی در خانه و پارکینگ کسی پارک نکنید. چون صاحب آن خانه این حق را بر
خودش مسلم می‌داند شما را پنچر کند. اما اگر کسی جلوی در شما پارک کرد،
پنچرش نکنید، چون احتمالا یکی می‌زند زیر گوش‌تان، و البته این را هم حق
خودشان می‌دانند.

- در صندوق عقب ماشین، جز بنزین، نوشیدنی دیگری نگذارید.

- وقتی خلاف می‌کنید برای اینکه جریمه نشوید، رشوه ندهید. یا اگر رشوه می‌دهید زیاد ندهید که بازار را خراب کنید.

- آشغال، ته سیگار و آب‌دهان‌تان را از شیشه بیرون نیندازید. آن‌ها را بریزید در کیسه و بعد کیسه را پرت کنید بیرون.

- با دیدن مامور، ماشین را به آرامی نگه دارید و با دیدن لباس شخصی قبل از نگه داشتن ماشین، تلفنی از خانواده خداحافظی کنید.

- هرگز تند نروید. مگر اینکه مناظره تلویزیونی باشد و آقا ضرغامی او.کی را به شما داده باشد.

- با ماشین‌تان از روی کسی رد نشوید. مگر اینکه گفت‌وگوی ویژه خبری باشد یا نیم‌ساعت وقت ویراژ دادن اضافه داشته باشید.



نویسنده » زینب » ساعت 12:19 عصر روز جمعه 88 تیر 12

1- بشینی مگس بپرونی!

2- کارهای شخصیتون رو انجام بدین...
3- مجموعه 10 هزار عکسی رو که دارید، اسم هاشون رو عوض کنید و مرتب کنید...!!!
4- هارد کامپیوتر رو دیفرگ کنید...
5- فیلم ببینید...
6- دفتر تلفن تون رو مرتب کنید...
7- نوشیدنی آرام بخش بخورید...!
8- یاد بگیرید چطوری میشه رقصید!!!
9- یه جای راحت پیدا کنید و کتاب بخونید...
10- یک زنگ به دوستای قدیمی بزنید...
11- اتاقتون رو تمیز کنید... به به چه بچه حرف گوش کنی!
12- از یک تا یک میلیون بشمارید...
13- تمرین موسیقی انجام بدین...!
14- برید بیرون و با دوستتون کارهای خوب بکنین!!!
15- دیکشنری باز کنید و 112تا لغت جدید یاد بگیرید...
16- سعی کنید اسم یک فولدر رو روی کامپیوتر به con تغییر بدید!
17- به سعی تون ادامه بدید...
18- رجیستری ویندوز رو باز کنید و سعی کنید تمام کلید هایی که با حرف a شروع می شوند رو حذف کنید!
19- دوش بگیرید!
20- یک چیزی بخورید...
21- با گیم های روی موبایل، خودتون رو سرگرم کنید... اگر اسنیک باشه چه بهتر!
22- یک چیزی رو تیکه تیکه کنید...
23- خوب اون رو دوباره به هم بچسبونید!
24- یک زنگ به آی اس پی تون بزنید...
25- تو آینه نگاه کنید و سعی کنید باحال به نظر بیاید...!
26- میتونید برید باشگاه...
27- تمام ساعت هایی که در اطرافتون هست رو با هم تنظیم کنید!!!
28- توی مرورگرتون یک صفحه خالی باز کنید و مدام F5 بزنید...
29- یه پاکت سیگار بکشید!!!
30- یک نوت پد باز کنید و سعی کنید n کاری که میشه وقتی اینترنت قطعه انجام داد رو توش لیست کنید و بنویسید...


این 30 مورد رو که انجام دادید بعدش حتما یک چک بکنید ببینید مودم ای دی اس ال
تون به برق وصل هست یا نه! شاید اصلا مشکل قطعی اینترنت خودتون باشید!!!


نویسنده » زینب » ساعت 8:12 عصر روز دوشنبه 88 تیر 8


پیر مرد یک همبرگر، یک چیپس و یک نوشابه سفارش داد… همبرگر رو به‌آرومی از توی پلاستیک در آورد و اون رو با دقت خیلی زیاد به دو قسمت تقسیم کرد… یک نیمه‌اش رو برای خودش برداشت و نیمه ی دیگه رو جلوی زنش گذاشت… بعد از اون، پیرمرد با دقت خیلی زیاد چیپس‌ها رو دونه دونه شمرد و اون‌ها رو دقیقآ به دو قسمت تقسیم کرد و نصفی از اون‌ها رو جلوی زنش گذاشت و نصفه دیگه رو جلوی خودش…

 


 

پیرمرد یک جرعه از نوشابه‌ای که سفارش داده بودن رو خورد… پیرزن هم همین کار رو کرد و فقط یک جرعه از نوشابه رو خورد و بعدش اون رو دقیقآ وسط میز قرار داد… پیرمرد چند گاز کوچک به نصفه‌ی همبرگر خودش زد… بقیه‌ی افرادی که توی رستوران بودن فقط داشتن اون‌ها رو نگاه می‌کردن و به راحتی می‌شد پچ پچ‌هاشون رو در مورد پیرمرد و پیرزن شنید: “این زوج پیر و فقیر رو نگاه کن…طفلکی‌ها پول ندارن واسه خودشون دو تا همبرگر بخرن…”


Soda

 


پیرمرد شروع کرد به خوردن چیپس‌ها… در همین حال بود که یک مرد جوان که دلش به رحم اومده بود، به میز اون‌ها اومد و خیلی مودبانه پیشنهاد داد که یه همبرگر دیگه واسشون بخره… پیرمرد جواب داد: “نه… ممنون… ما عادت داریم که همیشه همه چیز رو با هم شریک بشیم…”

بعد از 10 دقیقه‌، افرادی که پشت میز‌های کناری نشسته بودن متوجه شدن که پیرزن هنوز لب به غذا نزده… پیرزن فقط نشسته بود و غذا خوردن شوهرش رو تماشا می کرد و فقط هر از وقتی جاش رو با شوهرش توی نوشابه خوردن عوض می‌کرد… در همین حال بود که دوباره مرد جوان به میز آن‌ها آمد و دوباره پیشنهاد داد که واسشون یه همبرگر دیگه بخره… این بار پیرزن جواب داد: “نه، خیلی ممنون… ما عادت داریم که همه‌ی چیز‌ها رو با هم شریک بشیم…”

چند دقیقه بعد، پیرمرد همبرگرش رو کامل خورده بود و مشغول تمیز کردن دست و دهنش با دستمال بود که دوباره مرد جوان به میز آن‌ها آمد و به طرف پیرزن -که هنوز لب به غذا نزده بود- رفت و گفت: “می‌تونم بپرسم منتظر چی هستید؟”

پیرزن به صورت مرد جوان خیره شد و گفت: “دندان!”



نویسنده » زینب » ساعت 7:51 عصر روز جمعه 88 خرداد 22

1- شما بعنوان مرد خانواده ، چقدر عیالتان را دوست دارید ؟!

الف) به اندازه تعداد سکه های مهریه اش !

ب) به اندازه تعداد قطعات جهیزیه اش !

ج) به اندازه تعداد صفر های جلوی مبلغ موجودی حساب بانکی اش !

د) به اندازه تمام ستاره های آسمان در روز !


2 - چه عاملی سبب شد تا شما به خواستگاری عیالتان بروید ؟!

الف) جوونی کردم !

ب) سادگی کردم !

ج) گول خوردم !

د) من که نرفتم خواستگاری ، اون اومد !


3 - اگر خدایی ناکرده عیالتان فوت کند شما چه کار می کنید ؟!

الف) اول ناراحت و بعد خوشحال می شوید !

ب) اول خرما و بعد شاباش می دهید !

ج) اول قبرستان و بعد محضر می روید !

د) انشاا… بقای عمر ? تای دیگر باشه !


4 - ملاک شما در انتخاب عیالتان چه بوده است ؟!

الف) املاک پدرش !

ب) دارایی پدرش !

ج) املاک و دارایی پدرش !

د) همه موارد !


5 - اگر عیالتان از شما بخواهد که برای کادوی تولدش یک گردنبد طلا بخرید چکار می کنید ؟!

الف) تا بعد از روز تولدش گم و گور می شوید !

ب) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مریضی می زنید !

ج) تا بعد از روز تولدش خودتان را به مردن می زنید !

د) آدرس یک بدلی فروشی کار درست را از دوستتان می گیرید !


6 - محبت آمیز ترین جمله ایکه به عیالتان گفته اید چه بوده است ؟!

الف) عزیزم ، امروز صبحانه چی داریم ؟!

ب) عزیزم ، امروز ناهار چی داریم ؟!

ج) عزیزم ، امشب شام چی داریم ؟!

د) من واقعا … من واقعا عاشق …. من واقعا عاشق تو …. من واقعا عاشق تو روبچه با پنیرم !


7 - در کارهای منزل چقدر به عیالتان کمک می کنید ؟!

الف) در خوردن غذا با او همکاری می کنید !

ب) کانال های تلویزیون را شما با کنترل عوض می کنید !

ج) موقعی که عیالتان مشغول تمیز کردن منزل یا شستن ظروف است ، با زدن صوت و دست او را تشویق می کنید !

د) گاهی اوقات کارهای شخصی تان را خودتان انجام می دهید !


8 - اگر عیالتان با شما قهر کند برای آشتی کردنش چه کار خواهید کرد ؟!

الف) شما هم با او قهر می کنید تا زمانیکه خودش بیاید منت کشی !

ب) از طریق بکارگیری سیستم اعمال خشونت ، او را به زور آشتی خواهید داد !

ج) او را تهدید می کنید که اگر تا ?? بشمارید و آشتی نکند سریعا اقدام به اختیار نمودن همسر جدید می نمایید !

د) حاضرید یک چیزی هم بدهید اگر همیشه قهر باشد !


9 - نظرتان در مورد این جمله چیست ؟ ( مهرم حلال ، جونم آزاد ! )

الف) زیبا ترین جمله دنیاست !

ب) با معنا ترین جمله دنیاست !

ج) خوشحال کننده ترین جمله دنیاست !

د) تخیلی ترین جمله عصر کنونی است !


10 - در کل ، از زندگی با عیالتان راضی هستید ؟!

الف) اگر نباشم چیکار کنم ؟!

ب) چاره ای جز این ندارم !

ج) یک جوری داریم می سازیم دیگه !

د) بله که راضی هستم البته تا زمانیکه بتوانم پول مهریه اش را جور کنم !



نویسنده » زینب » ساعت 8:31 عصر روز چهارشنبه 88 خرداد 20

نامه محی الدین حسین الهی قمشه ای در پاسخ به تبریک نوروزی باراک حسین اوباما !   

                                                        

Hello MR barrack hussein obama

what news? How is your DOG of 2khtaret?

I am Dr hussein elahi ghoonche ei !

I am a filsoof and very dana and reifgh of molana.

I am like moshk khoob and khosh boo I tarif az khodam because molana says

moshk it is ke khod bebuyad not that attar begooyad.

Do you know attar ? attar is shaer of shahname ferdosi, shahname have tashkiled from 2 part. Part 1- golestan  part 2- boostan.

righti you are very shabihe my javoonis! I think you are my sister zade because sister zade go to daeish !

Etefaghan your name is irooni  because barak is mokhafafe of barikala and hussein is our IMAMe 3vom, and “obama” niz means He is with Us. Manzoor az “He” is GOD, God is very good and mehraban, molana have a sher for god that says “ala ya ayoha saghi ader kasan va navel ha ke love easy nemood at first vali falling problem ha!”

Did you ashegh ta hala? ensan with love arrive to kamal and tamam!!

 Heif that you have wife and bache vagar not, I have soragh a nice and lovely 2khtar bandari, like you !  siahe ghashang. Her name is tala like talaye siah, like naft!

I think you may be love her!    

one day we went to ye majles that evry body said from their problems, I said you should put the picture of your  wife in your kif! evry problems hal mishe. Because when you see your wife you remmember the biggest problem in your life and bikhial the problems between iran VS emrika! So don’t be negaran the problem in this 30 years, just come here and love tala and take her for wife and life! Then evry problem between us change to happiness.

With this hal, I want to thankQ 4(read for) tabriking of eid. And say to you inghad don’t play with your BLACK BERRY gooshi, If you rast migi in your free time read the “masnavi manavi” of molana !  

Ok, I am in ajab (!), asan why did you tabrik eid of nooroooz  to iranian ? and how did you speak pershen : EDETOON MOBARAK ? mage you sheitane bozorg( amrikaei ) nisti ? so why and how did you speak pershen? shayad you are iraani kalak! Areee ? sia bala ! age farsi balad boodi chera az aval nagofti! Sheyt0o0o0on balaaa! bye bye



نویسنده » زینب » ساعت 5:8 عصر روز چهارشنبه 88 اردیبهشت 30

پس از 9 ماه ورجه وورجه متولد شدم.
یک روزگی: ناخواسته، عریان جلوی یک پرستار نامحرم ظاهر شده بودم و حتی پرستار بی حیا بدون چشم های درویش شده، مدام به پشت من می زد!
یک سالگی: در حالیکه عمویم من را بالا و پایین می انداخت و هی می گفت گوگوری مگوری، یهو لباسش خیس شد!
چهارسالگی: در حین بازی با پدرم مشتی محکم بر دماغش زدم و در حالیکه او گریه می کرد، من می خندیدم! نمی دانم چرا؟!
هفت سالگی: پا به کلاس اول گذاشتم و در آنجا نوشتن جملاتی از قبیل آن مرد آمد، آن مرد با ال90 آمد را یاد گرفتم.
نه سالگی: در حین فوتبال توی کوچه شیشه همسایه را شکستم ولی انداختم پای پسر همسایه دیگرمان. بنده خدا سر شب یک کتک مفصل از باباش خورد تا دیگر او باشد که شیشه همسایه را بشکند و بعدش هم دروغکی اصرار کند که من نبودم پسر همسایه بود که الکی انداخت پای من!
دوازده سالگی: به دوره راهنمایی و یک مدرسه جدید وارد شدم. در حالی که من هنوز به اخلاق ناظم آنجا آشنا نشده بودم ولی ناظم آنجا کاملاً به اخلاق من آشنا شده بود و به همین خاظر چندین و چند منفی انضباطی گرفتم! البته به محض اینکه به اخلاق ایشان آشنا شدم، چند پلاستیک پفک در لوله اگزوز ماشینش فرو کردم!
پانزده سالگی: در حالی که با برو بچ ردیف جلوی کلاس که همگی از نوابغ دوران بودیم (بر منکرش لعنت) گل یا پوچ بازی می کردیم در حالی که معلم شیمی مان تدریس می کرد، قسم خورد که همگی مان مردود شویم. (البته از شانس بنده نمره میان ترم من جلوی نام پسر عمویم ثبت شد و ایشان جای من دوباره امتحان دادند)
هفده سالگی: بالاخره با هزار مصیبت دبیرستان را تمام کردیم و پا به پیش دانشگاهی شبانه گذاشتیم. (کلاسمان 9 نفر بودند که 7 نفرشان از بچه های محله خودمان (سازمان) بودند از جمله آقای ظریفی که الان منشی رئیس دانشگاهمان است.)
همون هفده سالگی: ترم دوم بود و ما هنوز شهریه ترم اول را پرداخت نکرده بودیم و هر روز اواخر زنگ اول را  وارد مدرسه شده و اوایل زنگ آخر ترک می کردیم (یکی از روزهای محرم الحرام بود و من با دو تا از دوستان اندکی دیر کرده بودیم (اواسط زنگ دوم وارد مدرسه شدیم) و مدیر را دیدیم که از طبقه دوم با حالت خشمگین و چهره ای آتشین ما را نظاره می کند. ما که حساب کار دستمان آمده بود بر سر و سینه خود می زدیم و می گفتیم (آی باتدی سودان چیخدی/ جلاله خبر چاتدی/ پول گؤزله مه سین کرم/ 15 تومنین باتدی) (نکته: جلال و کرم اسم مدیر و معاون مدرسه بود)
هیجده سالگی: در این سال با پشتکار فراوانی که داشتم در کنکور شرکت نموده و با اندکی اختلاف (حدود 26000 نفر) غیرمجاز شدم
نوزده سالگی: در این سال من هیچ درسی برای کنکور نخواندم ولی در رشته ریاضی کاربردی دانشگاه پیام نور مرکز مشگین شهر  قبول شدم.
بیست سالگی: وارد دومین سال دانشجویی خود شدم
بیست و یک سالگی: وارد سومین سال دانشجویی خود شدم
بیست و دو سالگی: وارد چهارمین سال دانشجویی خود شدم.
بیست و سه سالگی: وارد پنجمین سال نیز شدم.
بیست و چهار سالگی: چیزی نمانده که رکورد جهانی را ارتقا دهم. (کمی تلاش و پشتکار لازم است)
بیست و پنج سالگی: اینک رکورد در دستان من است و باید کاری کنم که کس دیگری آن را تصاحب نکند.
بیست و شش سالگی: نامم در کتاب رکرودهای جهان (گینس) بعنوان دانشجویی که 7 سال برای کسب مدرک کارشناسی جان کنده (و هنوز هم موفق نشده) ثبت شد.
آغاز بیست و هفت سالگی:  به این نتیجه رسیدم که باید درس خواند ولی نه مثل گذشته.


نویسنده » علی » ساعت 2:50 عصر روز شنبه 88 فروردین 29

پدرم همیشه می‌گوید " این خارجی‌ها که الکی خارجی نشده‌اند، خیلی کارشان درست بوده که توی خارج راهشان داده‌اند" البته من هم می‌خواهم درسم رابخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم. ایران با خارج خیلی فرغ دارد. خارج خیلی بزرگتر است. من خیلی چیزها راجب به خارج می‌دانم.
تازه دایی دختر عمه‌ی پسر همسایه‌مان در آمریکا زندگی می‌کند. برای همین هم پسر همسایه‌مان آمریکا را مثل کف دستش می‌شناسد. او می‌گوید "در خارج آدم‌های قوی کشور را اداره می‌کنند"
مثلن همین "آرنولد" که رعیس کالیفرنیا شده است. ما خودمان در یک فیلم دیدیم که چطوری یک نفره زد چند نفر را لت و پار کرد و بعد ...
البته آن قسمت‌های بی‌تربیتی فیلم را ندیدیم اما دیدیم که چقدر زورش زیاد است، بازو دارد این هوا. اما در ایران هر آدم لاغر مردنی را می گذارند مدیر بشود.
خارجی‌ها خیلی پر زور هستند و همه‌شان بادی میل دینگ کار می‌کنند. همین برج‌هایی که دارند نشان می‌دهد که کارگرهایشان چقدر قوی هستند و آجر را تا کجا پرت کرده‌اند.
ما اصلن ماهواره نداریم. اگر هم داشته باشیم؛ فقط برنامه‌های علمی آن را نگاه می‌کنیم. تازه من کانال‌های ناجورش را قلف کرده‌ام تا والدینم خدای نکرده از راه به در نشوند. این آمریکایی‌ها بر خلاف ما آدم‌های خیلی مهربانی هستند و دائم همدیگر را بقل می‌کنند و بوس می‌کنند. اما در فیلم‌های ایرانی حتا زن و شوهرها با سه متر فاصله کنار هم می‌نشینند که به ضعم بنده همین کارها باعث شده که آمار تلاغ روز به روز بالاتر بشود.
در اینجا اصلن استعداد ما کفش نمی‌شود و نخبه‌های علمی کشور مجبور می‌شوند فرار مغزها کنند. اما در خارج کفش می‌شوند. مثلاً این "بیل گیتس"با اینکه اسم کوچکش نشان می‌دهد که از یک خانواده‌ی کارگری بوده اما تا می‌فهمند که نخبه است به او خیلی بودجه می‌دهند و او هم برق را اختراع می‌کند.
پسر همسایه‌مان می‌گوید اگر او آن موقع برق را اختراع نکرده بود؛ شاید ما الان مجبور بودیم شب‌ها توی تاریکی تلویزیون تماشا کنیم.
من شنیده‌ام در خارج دموکراسی است. ولی ما نداریم. اگر اینجا هم دموکراسی می‌شد چقدر خوب می‌شد. آنوقت "محمدرضا گلذار" رعیس جمهور می‌شد و "مهناز افشار " هم معاون اولش می‌شد. شاید "آمیتا پاچان" و "شاهرخ خان" را هم دعوت می‌کردیم تا وزیر بشوند. خیلی خوب می‌‌شد. ولی سد افصوث و دریق که نمی‌شود.
از نظر فرهنگی ما ایرانی‌ها خیلی بی‌جمبه هستیم. ما خیلی تمبل و تن‌پرور هستیم و حتی هفته‌ای یک روز را هم کلاً تعطیل کرده‌ایم. شاید شما ندانید اما من خودم دیشب از پسر همسایه‌مان شنیدم که در خارج جمعه‌ها تعطیل نیست. وقتی شنیدم نزدیک بود از تعجب شاخدار شوم. اما حرف‌های پسر همسایه‌مان از بی بی سی هم مهمتر است.
ما ایرانی‌ها ضاتن آی کیون پایینی داریم. مثلن پدرم همیشه به من می‌گوید "تو به خر گفته‌ای زکی".
ولی خارجی‌ها تیز هوشان هستند. پسر همسایه‌مان می‌گفت در آمریکا همه بلدند انگلیسی صحبت کنند، حتا بچه کوچولوها هم انگلیسی بلدند. ولی اینجا متعسفانه مردم کلی کلاس زبان می‌روند و آخرش هم بلد نیستند یک جمله‌ی ساده مثل I lav u بنویسند. واقعن جای تعسف دارد


(به راستی اگه سر کلاس یکی چنین انشایی بخونه چی میشه اخه همیشه یکی از موضوع های انشاء این بود علم بهتره است یا ثروت -یادمه یکی از بچه ها نوشته بود ثروت و علم مکمل همدیگه است -بد بخت شد ای کتک خورد ای کتک خورد  دستشون بشکنه که بچه مردم رو زدند(اون شخص من نبودما))

این طنز رو از این وبلاگ کش رفتم        http://selole8enferadi.parsiblog.com



نویسنده » علی » ساعت 10:0 صبح روز پنج شنبه 88 فروردین 20

کرد دعوت دوستی از دوستش
جمعه ای را از پی صرف نهار
دوستش گفتا که خدمت میرسم
چشم? حتما? با کمال افتخار
جمعه را با یک نفر همراه رفت
از پی صرف غذا طبق قرار
میزبان پرسید ایشان کیستند؟
گفت: آقای کمال افتخار!

استاد هوشنگ حسامی محولاتی



نویسنده » علی » ساعت 3:49 عصر روز شنبه 87 اسفند 17

- پروردگار محترم، بنده که شما رو هیچ وقت نمی‌بخشم، از اون لحاظ.... شما هم
همینطور البته. می‌گم حالا که بی حساب شدیم و صفر شد، می‌شه شما در همون
جهت یه قدم فیلی مثبت بردارین، لطفاً. خیلی ممنون
- حافظه و فراموشی موجودات کریهی هستند. هابیل و قابیلی هستند که همدیگر را
به قصد کشت می‌زنند ولی هیچ‌کدام از پا در نمی‌آیند، تا روزی که آلزایمر
بگیریم.
- دوشنبه های بی استاد،دانشگاه بی دوشنبه روز پاگیر شدن من، روز پیگیر شدن تو، روزی که کُلاهامونو سفت چِسبیدیم، سرامونو باد برد
....
- وقتی می‌گیم «فرار مغزها» به نظر داستان ساده می‌رسه. آقای مغزدار سوار
هواپیما میشه و در این‌ور پیاده میشه. بعد تاکسی می‌گیره و میره ناسا روی
پروژه مریخ‌نورد کار می‌کنه. در عمل این اتفاق نمی‌افته. حداقل برای
خیلی‌ها. اون خیلی‌ها، که شامل همه آدم‌های بالا میشه، از هوش‌شون استفاده
می‌کنن برای این‌که زبان‌شون رو بهتر کنن و جا بیافتن. برای این استفاده
می‌کنن که از «سیمپسون‌ها» سر در بیارند و انواع مشروب رو بشناسن که ضایع
نشن در یک مهمونی. روش غذا خوردن هم هست و روش توالت رفتن. با این همه
دل‌مشغولی وقتی برای کار دیگه نمی‌مونه. اینها مستهلک میشن.
- در قصه‌ها، کچل کفترباز عاشق چل گیس بود!
- همایش تمام شده بود و همه داشتند سالن را ترک می کردند از یکی از شرکت
کنندگان که در عالم تناولات خود بود پرسیدم: ببخشید برداشت شما از
گردهمایی حاضر چه بود؟ با بی‌حالی جواب داد: برداشت من فقط سه سیب بود و
یک پرتقال!
- اگه پاتو از رو دم ما ورداری می‌بینی که بلدیم باهاش گردو هم بشکنیم.

- باید یک بی سیم بزنم به بالا، گزارش بدم... آدم گاهی وقتا فشنگ کم میاره... از بس نمی‌دونه تو چند تا جبهه باید بجنگه.
- تا حالا به صدای پای آب فکر کردی؟... یاد سهراب و کتاب فارسی دبیرستان
افتادین؟... حالا تصور کنین که وقتی تو رختخواب دراز کشیدی و داری
گوسفندها رو می‌شمری، یا شاید هم داری کار دیگه‌ای می‌کنی - عجب ذهن
منحرفی هم داری! حال کردم با طرز تفکرت!- صدای چیکه‌ی آب تمرکزت رو بهم
بزنه و نتونی بخوابی. تو این لحظه‌ست که دلت می‌خواد هر چی از دهنت درمیاد
به زمین و زمان و سهراب و گوسفندها و بقیه‌ی عوامل بگی!

- یه روز دبیر ادبیات ما اومد تو کلاس دیدیم ای دل غافل که لباس زیرش از بالای
شلوارش زده بیرون و هروقت هم میاد به قسمت‌های بالای تخته اشاره کنه، عمق
فاجعه بیشتر نمایان میشه. فکر می‌کنید بیشترین سوالی که در اون کلاس
پرسیده شد چی بود؟ درست حدس زدید: «آقا ببخشید اون بالای تخته چی نوشته؟»
- در طرح ترمیم و تعویض آسفالت خیابونا و پیاده‌روها، خط‌کشی‌های چهارراه
نزدیک خونه ما محو شده. قبلاً که خط‌کشی‌ها وجود داشت، همیشه حق تقدم با
راننده‌ها بود. ولی حالا باید جونمون رو کف دست‌مون بگیریم و از خیابون رد
بشیم
-کاش می‌شد یه جایی توو این اینترنت ِ لعنتی تو رو پیدا می‌کردم و دانلودت می‌کردم.
- تا حالا این حس رو داشتین که وقتی غمگینین یا همه‌ی منفی‌های دورو برتون رو می‌بینین، حس کنین خیلی حالیتونه!؟
-نمیدونم کجا خوندم،گاهی وقتها هر بوی گندی که با هواکش می جنگد،خیال می کند دُن کیشوت است. البته بگذریم که هنوز گاهی در خلوت خودم، میرم سراغ آسیاب بادی قدیمی،نیزه م را فرو می کنم توی پره ش.
-آن چه صرف می‏کنند, فعل است. آن چه می‏کنند, خیلی هم می‏کنند, خوب هم می‏کنند, اگر صرف کند, دوستی‏ست.
-هر جا میرم با تو، آخرش باید تو صف وایسم

-صد چوق شیتیل تپل مارو ملا کردی که
شماره تیلیف دسی طرف رو لو بدی، ندادی. گفتیم خٌب، خیالی نی. حالا اقلندش
لوطی‌خورش کن و مٌقر بیا بینیم اون کفتر پلاکی که جلد کرده بودیم تو
حیاط‌شون دم پاشوره بیاد پایین... واسه اون دون پاچید؟ آره دیگه همون وخ
که گوشی موبایل دسش بود ا این مسجا می‌رفساد دیگه... هان؟ آره؟
الو...بنال...الو.
....
آنتن نمی‌ده بی‌مرام. آنتن نمی‌ده.
الوووووووو....

-دیر نشده بود هنوز اما داشتم میرفتم،
صدایم نکردی
 رفتم
...

-تنهایی را اولین بار در طول تاریخ مدرنیک سوزنبان پیر با چراغ قوه ش کشف کردکه ،نه سگ داشت، نه الکلی بود..
باور نمی کنید ؟؟رجوع کنید به تاریخ ویل دورانت-جلد هفتم



نویسنده » زینب » ساعت 11:32 عصر روز شنبه 87 بهمن 26

<      1   2   3      >