- پروردگار محترم، بنده که شما رو هیچ وقت نمیبخشم، از اون لحاظ.... شما هم
همینطور البته. میگم حالا که بی حساب شدیم و صفر شد، میشه شما در همون
جهت یه قدم فیلی مثبت بردارین، لطفاً. خیلی ممنون
- حافظه و فراموشی موجودات کریهی هستند. هابیل و قابیلی هستند که همدیگر را
به قصد کشت میزنند ولی هیچکدام از پا در نمیآیند، تا روزی که آلزایمر
بگیریم.
- دوشنبه های بی استاد،دانشگاه بی دوشنبه روز پاگیر شدن من، روز پیگیر شدن تو، روزی که کُلاهامونو سفت چِسبیدیم، سرامونو باد برد
....
- وقتی میگیم «فرار مغزها» به نظر داستان ساده میرسه. آقای مغزدار سوار
هواپیما میشه و در اینور پیاده میشه. بعد تاکسی میگیره و میره ناسا روی
پروژه مریخنورد کار میکنه. در عمل این اتفاق نمیافته. حداقل برای
خیلیها. اون خیلیها، که شامل همه آدمهای بالا میشه، از هوششون استفاده
میکنن برای اینکه زبانشون رو بهتر کنن و جا بیافتن. برای این استفاده
میکنن که از «سیمپسونها» سر در بیارند و انواع مشروب رو بشناسن که ضایع
نشن در یک مهمونی. روش غذا خوردن هم هست و روش توالت رفتن. با این همه
دلمشغولی وقتی برای کار دیگه نمیمونه. اینها مستهلک میشن.
- در قصهها، کچل کفترباز عاشق چل گیس بود!
- همایش تمام شده بود و همه داشتند سالن را ترک می کردند از یکی از شرکت
کنندگان که در عالم تناولات خود بود پرسیدم: ببخشید برداشت شما از
گردهمایی حاضر چه بود؟ با بیحالی جواب داد: برداشت من فقط سه سیب بود و
یک پرتقال!
- اگه پاتو از رو دم ما ورداری میبینی که بلدیم باهاش گردو هم بشکنیم.
- باید یک بی سیم بزنم به بالا، گزارش بدم... آدم گاهی وقتا فشنگ کم میاره... از بس نمیدونه تو چند تا جبهه باید بجنگه.
- تا حالا به صدای پای آب فکر کردی؟... یاد سهراب و کتاب فارسی دبیرستان
افتادین؟... حالا تصور کنین که وقتی تو رختخواب دراز کشیدی و داری
گوسفندها رو میشمری، یا شاید هم داری کار دیگهای میکنی - عجب ذهن
منحرفی هم داری! حال کردم با طرز تفکرت!- صدای چیکهی آب تمرکزت رو بهم
بزنه و نتونی بخوابی. تو این لحظهست که دلت میخواد هر چی از دهنت درمیاد
به زمین و زمان و سهراب و گوسفندها و بقیهی عوامل بگی!
- یه روز دبیر ادبیات ما اومد تو کلاس دیدیم ای دل غافل که لباس زیرش از بالای
شلوارش زده بیرون و هروقت هم میاد به قسمتهای بالای تخته اشاره کنه، عمق
فاجعه بیشتر نمایان میشه. فکر میکنید بیشترین سوالی که در اون کلاس
پرسیده شد چی بود؟ درست حدس زدید: «آقا ببخشید اون بالای تخته چی نوشته؟»
- در طرح ترمیم و تعویض آسفالت خیابونا و پیادهروها، خطکشیهای چهارراه
نزدیک خونه ما محو شده. قبلاً که خطکشیها وجود داشت، همیشه حق تقدم با
رانندهها بود. ولی حالا باید جونمون رو کف دستمون بگیریم و از خیابون رد
بشیم
-کاش میشد یه جایی توو این اینترنت ِ لعنتی تو رو پیدا میکردم و دانلودت میکردم.
- تا حالا این حس رو داشتین که وقتی غمگینین یا همهی منفیهای دورو برتون رو میبینین، حس کنین خیلی حالیتونه!؟
-نمیدونم کجا خوندم،گاهی وقتها هر بوی گندی که با هواکش می جنگد،خیال می کند دُن کیشوت است. البته بگذریم که هنوز گاهی در خلوت خودم، میرم سراغ آسیاب بادی قدیمی،نیزه م را فرو می کنم توی پره ش.
-آن چه صرف میکنند, فعل است. آن چه میکنند, خیلی هم میکنند, خوب هم میکنند, اگر صرف کند, دوستیست.
-هر جا میرم با تو، آخرش باید تو صف وایسم
-صد چوق شیتیل تپل مارو ملا کردی که
شماره تیلیف دسی طرف رو لو بدی، ندادی. گفتیم خٌب، خیالی نی. حالا اقلندش
لوطیخورش کن و مٌقر بیا بینیم اون کفتر پلاکی که جلد کرده بودیم تو
حیاطشون دم پاشوره بیاد پایین... واسه اون دون پاچید؟ آره دیگه همون وخ
که گوشی موبایل دسش بود ا این مسجا میرفساد دیگه... هان؟ آره؟
الو...بنال...الو.
....
آنتن نمیده بیمرام. آنتن نمیده.
الوووووووو....
-دیر نشده بود هنوز اما داشتم میرفتم،
صدایم نکردی
رفتم ...
-تنهایی را اولین بار در طول تاریخ مدرنیک سوزنبان پیر با چراغ قوه ش کشف کردکه ،نه سگ داشت، نه الکلی بود..
باور نمی کنید ؟؟رجوع کنید به تاریخ ویل دورانت-جلد هفتم
همینطور البته. میگم حالا که بی حساب شدیم و صفر شد، میشه شما در همون
جهت یه قدم فیلی مثبت بردارین، لطفاً. خیلی ممنون
- حافظه و فراموشی موجودات کریهی هستند. هابیل و قابیلی هستند که همدیگر را
به قصد کشت میزنند ولی هیچکدام از پا در نمیآیند، تا روزی که آلزایمر
بگیریم.
- دوشنبه های بی استاد،دانشگاه بی دوشنبه روز پاگیر شدن من، روز پیگیر شدن تو، روزی که کُلاهامونو سفت چِسبیدیم، سرامونو باد برد
....
- وقتی میگیم «فرار مغزها» به نظر داستان ساده میرسه. آقای مغزدار سوار
هواپیما میشه و در اینور پیاده میشه. بعد تاکسی میگیره و میره ناسا روی
پروژه مریخنورد کار میکنه. در عمل این اتفاق نمیافته. حداقل برای
خیلیها. اون خیلیها، که شامل همه آدمهای بالا میشه، از هوششون استفاده
میکنن برای اینکه زبانشون رو بهتر کنن و جا بیافتن. برای این استفاده
میکنن که از «سیمپسونها» سر در بیارند و انواع مشروب رو بشناسن که ضایع
نشن در یک مهمونی. روش غذا خوردن هم هست و روش توالت رفتن. با این همه
دلمشغولی وقتی برای کار دیگه نمیمونه. اینها مستهلک میشن.
- در قصهها، کچل کفترباز عاشق چل گیس بود!
- همایش تمام شده بود و همه داشتند سالن را ترک می کردند از یکی از شرکت
کنندگان که در عالم تناولات خود بود پرسیدم: ببخشید برداشت شما از
گردهمایی حاضر چه بود؟ با بیحالی جواب داد: برداشت من فقط سه سیب بود و
یک پرتقال!
- اگه پاتو از رو دم ما ورداری میبینی که بلدیم باهاش گردو هم بشکنیم.
- باید یک بی سیم بزنم به بالا، گزارش بدم... آدم گاهی وقتا فشنگ کم میاره... از بس نمیدونه تو چند تا جبهه باید بجنگه.
- تا حالا به صدای پای آب فکر کردی؟... یاد سهراب و کتاب فارسی دبیرستان
افتادین؟... حالا تصور کنین که وقتی تو رختخواب دراز کشیدی و داری
گوسفندها رو میشمری، یا شاید هم داری کار دیگهای میکنی - عجب ذهن
منحرفی هم داری! حال کردم با طرز تفکرت!- صدای چیکهی آب تمرکزت رو بهم
بزنه و نتونی بخوابی. تو این لحظهست که دلت میخواد هر چی از دهنت درمیاد
به زمین و زمان و سهراب و گوسفندها و بقیهی عوامل بگی!
- یه روز دبیر ادبیات ما اومد تو کلاس دیدیم ای دل غافل که لباس زیرش از بالای
شلوارش زده بیرون و هروقت هم میاد به قسمتهای بالای تخته اشاره کنه، عمق
فاجعه بیشتر نمایان میشه. فکر میکنید بیشترین سوالی که در اون کلاس
پرسیده شد چی بود؟ درست حدس زدید: «آقا ببخشید اون بالای تخته چی نوشته؟»
- در طرح ترمیم و تعویض آسفالت خیابونا و پیادهروها، خطکشیهای چهارراه
نزدیک خونه ما محو شده. قبلاً که خطکشیها وجود داشت، همیشه حق تقدم با
رانندهها بود. ولی حالا باید جونمون رو کف دستمون بگیریم و از خیابون رد
بشیم
-کاش میشد یه جایی توو این اینترنت ِ لعنتی تو رو پیدا میکردم و دانلودت میکردم.
- تا حالا این حس رو داشتین که وقتی غمگینین یا همهی منفیهای دورو برتون رو میبینین، حس کنین خیلی حالیتونه!؟
-نمیدونم کجا خوندم،گاهی وقتها هر بوی گندی که با هواکش می جنگد،خیال می کند دُن کیشوت است. البته بگذریم که هنوز گاهی در خلوت خودم، میرم سراغ آسیاب بادی قدیمی،نیزه م را فرو می کنم توی پره ش.
-آن چه صرف میکنند, فعل است. آن چه میکنند, خیلی هم میکنند, خوب هم میکنند, اگر صرف کند, دوستیست.
-هر جا میرم با تو، آخرش باید تو صف وایسم
-صد چوق شیتیل تپل مارو ملا کردی که
شماره تیلیف دسی طرف رو لو بدی، ندادی. گفتیم خٌب، خیالی نی. حالا اقلندش
لوطیخورش کن و مٌقر بیا بینیم اون کفتر پلاکی که جلد کرده بودیم تو
حیاطشون دم پاشوره بیاد پایین... واسه اون دون پاچید؟ آره دیگه همون وخ
که گوشی موبایل دسش بود ا این مسجا میرفساد دیگه... هان؟ آره؟
الو...بنال...الو.
....
آنتن نمیده بیمرام. آنتن نمیده.
الوووووووو....
-دیر نشده بود هنوز اما داشتم میرفتم،
صدایم نکردی
رفتم ...
-تنهایی را اولین بار در طول تاریخ مدرنیک سوزنبان پیر با چراغ قوه ش کشف کردکه ،نه سگ داشت، نه الکلی بود..
باور نمی کنید ؟؟رجوع کنید به تاریخ ویل دورانت-جلد هفتم
نویسنده » زینب » ساعت 11:32 عصر روز شنبه 87 بهمن 26