پيام
+
به بهانه ي روز سالمند: تقديم به روح پدر بزرگ ها و مادر بزرگهايي که رفته اند...امشب پدربزرگ عزيزم تو راهي/
شهر قشنگ و روشن پروانه ها شدي/
مانند يک پرنده ي کوچک ، پدربزرگ ،
در دستهاي باد مسافر رهاشدي/
بعدازتو در نگاه کدامين پدربزرگ،
از چشمهاي آبي تو پرس وجو کنم؟
بعد از تو مهرباني يک سرو پير را ،
در بوته ها چگونه بگو جستجو کنم؟
☺شيما☺
88/7/9
*زينب
آه اي پدر بزرگ عزيزم که قلب تو ،
ديگر درون سين? گرمت نمي زند/
ديگر کسي براي من خسته مثل تو ،
آن تکيه گاه ساده و محکم نمي شود/
در خاک مي گذارمت. من را ولي ببخش/
آخر چگونه مي شود من بي وفا شوم؟
آخر چگونه مي شود امشب پدربزرگ،
مثل غريبه بگذرم ،از تو جدا شوم؟/
در خواب رفته اي ودلم بي قرار توست
بامن بخند تا که بگويم دروغ بود/
با من بخند مثل هميشه پدربزرگ/
من آمدم به خانه ات اما کسي نبود/
*زينب
من را ببخش با تو کمي سنگدل شدم!
تقصير توست با خودت من را نبرده اي/
امشب چرا براي خودم گريه مي کنم؟
يعني تو اي صبور ، غريبانه مرده ايي؟
من مرگ را به ياد تو نسبت نمي دهم/
مثل پرنده عازم راه سفر شدي/
پرواز کردي از قفس بست? زمين/
مردي ولي درون دلم زنده تر شدي.... .