دارم به خواب نارس خود فکر مي کنم
به اين هواي از پس خود فکر مي کنم
از سوختن کنار تو و باز يخ زدن
در گرم گرم آتش سرباز يخ زدن
تب داشتم که برف بپوشم خنک شوم
يک استکان داغ بنوشم خنک شوم
بغضم گرفته بود صدايم گرفته بود
يک مشت ابر توي هوايم گرفته بود
من داشتم درون خودم حيف مي شدم
چون لخته هاي خون خودم حيف مي شدم
ارم به خواب نارس خود فکر مي کنم
به روزگار بي کس خود فکر مي کنم
تو آمدي بهار به گيسوي من زني
يک شاخه ي انار به گيسوي من زني